۱۳۹۰/۴/۶

سانترالیسم دمکراتیک (بخش پایانی)



نکته چهارم: شناخت جهان عینی
هنگام کسب شناخت از جهان عینی، انسان باید از یک روند کاملی عبور کند تا جهش از عالم ضرورت به عالم آزادی انجام پذیرد. مثلاً : در مورد چگونگی تحقق انقلاب دمکراتیک در چین برای حزب مان 24 سال از زمان ایجاد آن در سال 1921، تا کنگره 7 ام آن در سال 1945 ضروری بود تا به وحدت نظر کاملی برسد. در همین چین در سطح کل حزب جنبش اصلاحی براه انداختیم که سه سال و نیم از بهار 1942 تا تابستان 1945 طول کشید. این یک جنبش اصلاحی موشکافانه ای بود که برای آن از متد دمکراسی استفاده نموده بودیم، یعنی هر کس دچار اشتباهی شده بود، مهم این بود که برآن آگاهی یافته و آنرا اصلاح کند و دیگران او را در این راه یاری می دادند. این را گفتند " درس آموزی از اشتباهات گذشته برای جلوگیری از رجعت آنها و علاج بیماری برای نجات بیمار" ، " حرکت از خواست وحدت و از راه تشخیص درست از نادرست بوسیله انتقاد یا مبارزه، رسیدن به وحدت جدید که بر اساس نوینی قرار گرفته است." فرمول "وحدت _ انتقاد_ وحدت " محصول همان دوران است. این جنبش اصلاحی به رفقای تمامی حزب کمک کرد تا وحدت نظر را تحقق بخشند. انقلاب دمکراتیک را چگونه می بایست به پیش برد؟ چگونه می بایست مشی عمومی و اقدامات سیاسی مشخص حزب در زمینه های گوناگون را تعیین نمود؟ در این دوره و بخصوص پس از این جنبش بود که این مسائل توانستند بطور کامل حلاجی شوند.
در طول مرحله ایکه ایجاد حزب و جنگ مقاومت ضد ژاپنی را ازهم جدا می کند لشکرکشی به شمال و جنگ انقلابی ارضی دهساله را می توان ذکر کرد. در جریان آن ما با دو پیروزی و دو شکست مواجه شدیم. لشکر کشی به شمال پیروزمند بود. ولی در سال 1927 انقلاب به شکست منتهی شد. ما موفقیت های بزرگی در جنگ انقلابی ارضی کسب نمودیم و تعداد افراد ارتش سرخ افزایش یافته تا 300 هزار نفر رسید. ولی از آن ببعد دچار ادبار شدیم ودر پایان راه پیمائی طولانی تعداد افرادمان به کم بیش از 20 هزار نفر سقوط کرده بود. هنگامی که به چین شمالی رسیدیم آنها را کم و بیش تقویت نموده بودیم، لکن هنوز به 30 هزار نفر نرسیده بود حتی به یکدهم رقم اولیه نائل نشدیم.  ولی از میان ارتش 300 هزار نفره و ارتشی که کمتر از 30 هزار نفر داشت کدامیک نیرومند تر بود؟ این همه ضربه خوردن و آزمایش ما را جنگ آور کرده بود، به ما تجربه آموخته بود و ما قادر شده بودیم مشی اشتباه آمیز را اصلاح و مشی درست را دوباره برقرار کنیم، پس این ارتش 30 هزار نفره قویتر از ارتش 300 هزار نفره شده بود. درگزارشی که به این کنفرانس ارائه شده، گفته می شود که در طی چهار سال اخیر، مشی ما صحیح و جنبه عمده فعالیت مان مثبت می باشد و چنانچه درکار عملی مان به اشتباه دچار شده و آنرا به بهای گزاف جبرات نموده ایم، در عوض تجربه ها اندوخته و بنابراین قویتر می باشیم و نه ضعیف تر، درواقع هم اوضاع این چنین بود. در تمام دوران انقلاب دمکراتیک ما مجبور شدیم از پیروزی به شکست برسیم و دو باره از این به آن و دوباره آنها را با هم مقایسه کنیم. در آستانه و در جریان جنگ مقاومت ضد ژاپنی من چند مسئله نوشتم از جمله " مسائل استراتژیک در جنگ انقلابی چین" ، " درباره جنگ طولانی"،" درباره دمکراسی نوین"،" به مناسبت انتشار نشریه کمونیست" و برای کمیته مرکزی اسنادی در باره سیاست و تاکتیک به رشته تحریر در آوردم. همه این نوشته ها ترازبندی از تجربه ای است که در جریان انقلاب اندوخته شده است. این مقالات و مدارک فقط در آن زمان بود که می توانست تدوین شود و نه زودتر زیرا قبل از عبور از این طوفانهای عظیم و قبل از مقایسه دو پیروزی و دو شکست من تجربه کافی نداشتم و نمی توانستم بطور کامل قوانین انقلاب چین را بفهم.
بطور کلی ما چینی ها هستیم که این جهان عینی یعنی چین را درک کرده ایم و نه رفقائی که در کمینترن به مسائل مربوط به چین رسیدگی میکردند. اما رفقائ کمینترن جامعه چین، ملت چین و انقلاب را درک نکرده یا بخوبی درک نکرده اند. خود ما نیز برای مدت های طولانی درک روشنی از جهان عینی چین نداشتیم، در این شرایط در باره رفقای خارجی چه بگوئیم؟
فقط در مرحله مقاومت در برابر ژاپن بود که یک مشی عمومی و مجموعه کاملی از سیاست های مشخص و منطبق با اوضاع واقعی برای حزب تدوین نمودیم، فقط درآن زمان بود که موفق به شناخت قید ضرورت که انقلاب دمکراتیک چین بود شدیم و آزادی را کسب نمودیم تازه تا آن زمان به مدت بیست سال انقلاب کرده بودیم. تا آن موقع فعالیت انقلابی مان با کم سوئی و کوته بینی قابل ملاحظه ای آمیخته بود. چنانچه کسی ادعا کند که فلان یا بهمان رفیق هر عضو از کمیته مرکزی یا مثلاً خود من از همان ابتدا قوانین انقلاب چین را کاملاً فهمیده بودیم، این یک بلوف است، و مبادا حرف او ر ا باور کنید زیرا هیچ واقعیت ندارد. در گذشته بخصوص در اوایل کار، با اشتیاق زیادی می خواستیم انقلاب کنیم، اما در مورد اینکه چگونه باید انقلاب کرد، انقلاب چه چیزی را باید تغییر بدهد، چه کاری در ابتدا و چه کاری بدنبال آن باید انجام شود چه چیزی باید تا مرحله بعدی به تعویق بیفتد، ما تا مدتهای زیادی افکار روشن در این باره یا لااقل افکار بقدر کافی روشن نداشتیم.
علت اینکه این فصل از تاریخ را که نشان میدهد چگونه در مرحله انقلاب دمکراتیک، کمونیستهای چین موفق شدند علیرغم مشکلات بسیاری به درک قوانین انقلاب چین نائل شوند یاد آوری می کنیم، به این منظور است که رفقا را متوجه این امر بنمایم که: فهم قوانین، ساختمان سوسیالیستی باید از یک روند کامل عبور کند. ما باید از پراتیک حرکت کنیم، از عدم تجربه به تجربه گذار کنیم. از یک تجربه نسبتاً محدود به تجربه وسعیتر برسیم، با غلبه تدریجی برکوته بینی خود از این قید ضرورت(جبر) هنوز نا شناخته یعنی ساختمان سوسیالیسم به کشف قوانین عینی که باعث شکستن پوسته ضرورت (جبر) و کسب آزادی (اختیار) می شود برسیم و به این ترتیب یک جهش در معلومات خود تا حصول آزادی انجام دهیم.
در مورد ساختمان سوسیالیسم نیز ما هنوز تجربه کافی نداریم. من با هئیت های نمایندگی احزاب برادر چند کشور در این باره صحبت کرده ام. به آنها گفتم برای ساختن اقتصاد سوسیالیستی تجربه نداریم، در باره این مسئله با خبرنگار هائی از چند کشورهای سرمایه داری نیز صحبت کرده ام. از جمله با یک آمریکائی بنام ادگارآسنو، او سالها بود که میخواست به چین بازگردد و درسال 1960 آرزویش را برآورد ساختیم. با او گفتگوئی داشتم گفتم: همانطور که میدانید مجموعه ای از تجارب کسب کرده و مجموعه ای از سمت گیری ها، اقدامات سیاسی و اسلوب هائی در ارتباط با سیاست امور نظامی و مبارزه طبقاتی داریم ولی آنچه به ساختمان سوسیالیستی مربوط می شود تا کنون چنین اموری انجام نداده و هنوز تجربه ای نداریم.
به من خواهید گفت آیا این همان چیزی نیست که شما به مدت 11 سال مشغول اجرای آن هستید؟ بله این همان کاری است که به مدت 11 سال بدان مشغولیم ولی هنوز شناخت و تجارب کافی کسب نکرده ایم. بفرض اینکه کمی تجربه بدست آورده باشیم، هنوز هم مقدارقابلی نیست. "ادگار اسنو، از من خواست در باره برنامه دارازمدت ساختمان سوسیالیسم برای اوصحبت کنم. پاسخ دادم " نمی دانم" او گفت: " بسیار محتاط هستید". گفتم : مسئله این نیست، واقعیت این است که نمی دانیم، و ما واقعاً تجربه کافی نداریم. تاکنون ما حقیقتاً چنین برنامه دراز مدتی نداریم. 1960 همان سالی است که با موانع بسیاری برخورد کردیم. در سال 1961 در جریان گفتگوئی با مونت گومری نیز همان نظریه فوق را طرح کردم. او بمن گفت: " تا پنجاه سال دیگه فوق العاده می شوید". مقصودش این بود که پنجاه سال دیگر نیرومند شده و قادر خواهیم شد به دیگران" تجاوز" کنیم ولی قبل از 50 سال این امر امکان ناپذیر است او این نظریه را درمدت سفر خود به چین درسال 1960 ابراز داشت به او گفتم: " ما مارکسیست_لنینست هستیم، دولت ما یک دولت سوسیالیستی است نه یک دولت سرمایه داری، بنابراین ما نمی توانیم به دیگران تجاوز کنیم حال میخواهد صد سال دیگر باشد یا ده هزار سال دیگر. اما آنچه به ساختمان اقتصاد سوسیالیستی نیرومند مربوط می شود، برای کشورچین 50 سال کافی نیست صد سال لازم است، شاید هم بیشتر. در کشور شما، رشد سرمایه داری چند سال ادامه داشت، اگر قرن 16 ام را به حساب نیاوریم زیرا هنوز قرون وسطی بود،  از قرن هفدهم تا به امروز خودش بیش از 360 سالی می شود، من فکر میکنم برای اینکه کشورمان یک اقتصاد سوسیالیستی نیرومندی ساخته شود بیش از 100 سال احتیاج باشد". قرن هفدهم چه دورانی بود؟ در چین مصادف بود با پایان سلسله مینگ و آغاز سلسله تسینگ، یعنی زمان حیات تسائو سی توئه کین نویسنده ی "رویای قصر سرخ" مصادف است. عصری بود که قهرمانان زمان نظیر کیابائویو را بوجود آوردکه از سیستم فئودالی ناراضی بودن. در همان زمان امپراطوری کی ین یونک، به شکل جنینی در چین مناسبات تولیدی سرمایه داری موجود بود ولی هنوز یک جامعه فئودالی به شمار می رفت. این ها زمینه اجتماعی مجموعه اشخاصی بود که در باغ وهم بزرگ رفت و آمد می نمودند. قبل از این دوران قرن هفدهم، سرمایه داری در برخی از کشورهای اروپائی توسعه می یافت و بیش از سی صد سال لازم بود برای اینکه نیروهای تولیدی سرمایه داری به وضع کنونی شان برسند. از آنجائی که سوسیالیسم از بسیاری جهات برتر از سرمایه داری است رشد اقتصادی کشورمان بسیار سریعتر از اقتصاد کشورهای سرمایه داری تکامل پیدا خواهد کرد. لکن از آنجا که چین دارای جمعیت زیاد، زیر بنای ضعیف و اقتصادی عقب مانده می باشد به نظر من برایش غیر ممکن است که بتواند بنحو چشمگیری نیروهای تولیدی خود را تا حد رسیدن به پیشرفته ترین کشورهای سرمایه داری و جلو زدن از آنها، در مدتی کمتر از 100 سال دیگر، تکامل دهد. شاید هم قادر شویم در چند ده مثلاً در 50 سال، آنطور که بعضی ها معتقدند به این درجه برسیم. اگر چنین باشد، زمین و آسمان را شکر گزار خواهیم بود، تحسین آمیز خواهد بود! ولی رفقا به شما توصیه می کنم مشکلات بیشتری پیش بینی کرده و بنابراین مهلت طولانی تری در نظر بگیرید برای اینکه یک اقتصاد سرمایه داری نیرومند ساخته شود، سه قرن و چند دهه ضروری بود. آیا جای حرفی باقی می ماند چنانچه در کشور مان یک اقتصاد سوسیالیستی نیرومند در مدت 50 یا صد سال می ساختیم؟ از امروز به بعد 50 یا 100 سال که در پیش است عصر تغییرات ریشه ای نظام های اجتماعی در سرتاسر جهان خواهد بود، عصر دگرگونی های شگفت انگیز، عصری که با هیچ دوران دیگری در تاریخ قابل قیاس نمی باشد. ما که در چنین عصری زندگی می کنیم باید آماده دست زدن به مبارزات عظیمی باشیم که از بسیاری لحاظ با اشکال مبارزاتی گذشته متفاوت خواهد بود. برای اجرای این برنامه باید به بهترین نحو ممکن حقیقت جهانشمول مارکسیست-لنینیسم را با واقعیات مشخص ساختمان سوسیالیستی چین و با واقعیت های مشخص انقلاب جهانی چه در زمان حال و چه درآینده، پیوند داده و بوسیله پراتیک، کم کم به درک قوانین عینی مبارزه نائل شویم. ما باید آمادگی لازم برای تحمل شکست ها و عقب نشینی های بسیاری که ناشی از کوته بینی ماست باشیم تا تجربه کسب کرده و پیروزی نهائی را به کف آوریم. با چنین افق دیدی، در نظر گرفتن زمان طولانی تر مزایای بسیاری دارد. بر عکس در نظر داشتن زمان خیلی کوتاه زیان بار می باشد.
هنوز هم در کوشش هائی که برای ساختمان سوسیالیسم انجام می دهیم کوته بینی قابل ملاحظه ای وجود دارد. از نظر ما، اقتصاد سیاسی هنوز هم بر سر نکات بسیاری حکومت ضرورت است و ناشناخته باقی مانده است. مثلا ً، مرا بعنوان نمونه در نظر بگیرید: مسائل بسیاری در باره ی وظایف ساختمان اقتصادی موجود است که هنوز هضم نکرده ام. در باره صنعت و بازرگانی چیز زیادی نمی دانم. در مورد کشاورزی قدری وارد هستم. ولی این شناخت کاملاً نسبی و بعلاوه محدود است. برای کسب شناخت گسترده تر در باره کشاورزی لازم است نسبت به علوم گیاه شناسی دانش کشت شناسی، شیمی کشاورزی، مکانیزاسیون زراعی و غیره آشنائی پیدا کنیم. هم چنین رشته های مختلف کشاورزی: غلات، پنبه، دانه های روغنی، کتان، پرورش نوغان، چای، گیاهان قندی، کشت های شالیزاری، توتون، کشت های میوه، گیاهان طبی، محصولات متنوع و غیره........ بعلاوه دامداری و جنگل بانی هم هست. من طرفدار پدولوژی و.د. ویلیا مز روسی هستم. ویلیامز در تحقیقاتی که بر روی خاک های مختلف انجام داده ترکیب کشاورزی به مفهوم اخص کلمه با جنگل بانی و دامداری را توجیه می نمود.من معتقدم که ما باید این ترکیب سه گانه را عملی سازیم، در غیر این صورت کشاورزی صدمه خواهد دید. رفقا، من به شما نصیحت می کنم هر وقت پس از کارتان فرصتی پیدا کردید آنها را به طرز جدی مطالعه کنید. من هم علاقمندم در باره ی این ها کمی مطالعه کنم. فعلا معلومات من در این زمینه ها بسیار محدود است، من بیشتر ، به بررسی مسائل مربوط به نظام اجتماعی و مناسبات تولید پرداخته ام. درباره نیروهای مولده اطلاعات خیلی کمی دارم. آگاهی مجموع حزب نسبت به ساختمان سوسیالیسم بسیار ناکافی است، در تمام دورانی که در پیش است ما باید تجربه اندوخته با جدیت به مطالعه پرداخته و تدریجاً درپراتیک شناخت مان را در باره ساختمان سوسیالیستی تعمیق و قوانین آنرا اکتشاف نمائیم. باید تلاش زیادی انجام داد و بطرز جدی به تحقیق و پژوهش در این زمینه دست زد. باید برای مدتی به میان پایه (توده) رفت، در میان بریگادها و یا اکیپ های تولیدی- کارخانه ها و یا فروشگاه ها-  انجام تحقیق و پژوهش کردن شیوه ایست که در قدیم نسبتاً خوب به پیش می بردیم ولی زمانی که به شهرها وارد شدیم دیگر آنرا با جدیت دنبال ننمودیم.
در سال 1961 مجدداً این سبک کار را پیش کشیدیم و اوضاع کم و بیش تغییر نمود، اما در برخی مناطق به دپارتمان ها و مؤسسات هنوز هم در میان کادر های مسئول، به خصوص در میان کادر های رهبری در سطح بالا، تعمیم پیدا نکرده است. دبیرانی از کمیته های استان هستند که هنوز به میان پایه نرفته اند. اگر دبیران کمیته های استان به میان توده نروند چگونه میتوانند چنین انتظاری را از دبیران کمیته های ایالت و شهرستان داشته باشند؟ این وضع درست نیست و باید تغییر کند.
از تاسیس جمهوری خلق چین تا به امروز 12 سال می گذرد. این مدت را می توانیم به 2 بخش تقسیم کنیم، یکی 8 ساله و دیگری 4 ساله.
دوره اول از سال 1950 تا پایان 1957 و دوره دوم از 1958 تا به امروز، این کنفرانس از تجربه ای که در کار گذشته ما کسب شده و عمدتاً در عرض 4 سال گذشته به ترازبندی خلاصه ای پرداخته است. این جمع بندی در گزارشی که به این کنفرانس ارائه شد، منعکس می باشد. در زمینه های مختلف سیاست های مختلفی تدوین نموده، در حال تدوین هستیم و یا تدوین خواهیم کرد. تا کنون 60 نکته در باره کمون های کشاورزی، 70 نکته در باره ی مؤسسات صنعتی، 40 نکته در باره آموزش عالی و 14 نکته در باره آزمون های علمی تدوین شده است. کلیه این طرح ها- برای آئین نامه_ یا اجرا و یا بطور آزمایش پیاده می شود. بعداً در آنها تجدید نظر خواهد شد و شاید هم در بعضی از آنها به نحو قابل ملاحظه ای تغییراتی داده شود. آنچه در حال تدوین است در باره کار بازرگانی مقرراتی را شامل می شود. آنچه برای تدوین باقی مانده مقرراتی در باره آموزش متوسطه و ابتدائی را در برمیگیرد. علاوه بر این باید مقرراتی نیز در باره طرز کارارگانیسم های حزبی و دولت و سازمان های توده ای تدوین شود. خلاصه در این 7 بخش از فعالیت صنعت، کشاورزی، تجارت، فرهنگ، آموزش، ارتش، دولت و حزب. ما باید با وجدان از تجربه ی کسب شده تراز بندی کنیم و مجموعه ی کاملی از جهت گیری ها به اقدمات سیاست و اسالیب را فرموله نمائیم تا آنکه فعالیت مان در این زمینه ها در مسیر درستی پیشرفت کند.
حرف داشتن یک مشی عمومی کافی نیست. لازم است علاوه بر آن و در پرتو این شمای عمومی مجموعه کاملی از جهت گیری ها، اقدامات سیاسی و متدهای مشخص و متناسب با شرایط ویژه بخش های مختلف: صنعت، کشاورزی، تجارت، فرهنگ، آموزش حزب تدوین گردد. فقط در این صورت است که میتوانیم توده ها و کادرها را متقاعد سازیم و با استفاده از این مصالح آموزشی آنها را پرورش بدهیم تا بتوانند به وحدت نظر و وحدت عمل برسند. و تنها درچینین صورت است که میتوان آرمان انقلاب و ساختمان سوسیالیسم را به پیروزی رهنمون ساخت. بدون چنین وحدتی تحقق این امر غیر ممکن است. این مسئله است که در زمان مقاومت ضد ژاپنی بخوبی درک می کردیم. درآن دوران با داشتن چنین روحیه ای فعالیت می نمودیم. بهمین سبب در میان کادرها و توده ها، در باره مجموعه ای از سمت گیری ها اقدامات سیاسی و اسالیب مشخص مربوط به دوران انقلاب دمکراتیک، وحدت نظر موجود بود و همین باعث کسب پیروزی درانقلاب دمکراتیک این مرحله شد. این را همه می دانند. در 8 سال اول مرحله انقلاب و ساختمان سوسیالیستی وظایف انقلابی مان عبارت بودند از : در روستا ها، به پایان رساندن رفرم نظام ارضی فئودالی و سپس تحقق بخشیدن به تعاون روستائی، در شهرها، اجرای تحول سوسیالیستی صنعت و بازرگانی سرمایه داری. در آن موقع وظیفه ما در زمینه ساختمان اقتصادی عبارت بود از بهبود وضع اقتصادی و اجراء نمودن اولین برنامه پنج ساله. چه در امر انقلاب و چه در امر ساختمان ما دارای یک مشی عمومی بودیم که با شرایط عینی منطبق بود و دیگران را کاملاً متقاعد می ساخت. هم چنین مجموعه کاملی از سمت گیریها، اقدامات سیاسی و اسالیبی که منطبق با این مشی باشد دارا بودیم. به این جهت توانستیم کادرها و توده ها را پرورش داده، نظریات آنها را متحد کنیم و کارها نسبتاً خوب پیشرفت می گرد. این را نیز همگی می دانند اما یک مسئله بود: بعلت بی تجربگی مان در زمینه ساختمان اقتصادی، ما بجز کپی برداری از اتحاد شوروی کپی برداری می نمودیم. و بندرت دست به خلاقیت میزدیم. درآن زمان چنین  وضعی لازم بود، ولی در عین حال یک نقطه ضعف به شمار می رفت- فقدان روحیه خلاق، عدم قابلیت برای مستقل و به شکل اتونوم کار کردن، طبیعی است که این وضع نمی بایست بعنوان استراتژی دراز مدت تلقی شود. از سال 1958 سیاست تکیه کردن بر روی کوشش های خود بطور عمده و کمک از خارج گرفتن بعنوان مکمل را پذیرا شدیم در سال 1958 در دومین اجلاسیه هشتمین کنگره حزب ما مشی زیر را پذیرفتیم. "با تمام نیرو تلاش کنیم و پیوسته به پیش برویم تا سوسیالیسم را بر طبق اصل کمیت، سرعت، کیفیت و صرفه جوئی بنا نهیم". کمون های توده ای در همان سال تاسیس شد و شعار " جهش بزرگ به پیش" مطرح گردید. تا مدتی پس از اعلان مشی عمومی برای ساختمان سوسیالیسم ما نه فرصت و نه امکان آنرا داشتیم که مجموعه کاملی از سمت گیریها، اقدامات سیاسی و اسالیب مشخص و منطبق با اوضاع فرموله کنیم زیرا هنوز تجربه ی کافی نبود. در چنین شرایطی کادرها و توده ها از مجموعه ی کاملی از مصالح آموزشی برخوردار نبودند و آنها نمی توانستند از یک پرورش سیستماتیک در باره اقدامات سیاسی که باید بکار ببندند استفاده نمایند. بنابراین رسیدن به وحدت نظر و وحدت عمل حقیقی برایشان غیر ممکن بود. آنها فقط پس از گذشت و پس از کسب تجارب مثبت و منفی، اکنون وضع خوب است زیرا این مصالح را در اختیار داریم، یا در حال ساختن آنها هستیم. باین ترتیب می توانیم با فراست بیشتری انقلاب و ساختمان سوسیالیستی را ادامه دهیم، برای اینکه مجموعه کاملی از سمت گیری ها اقدامات سیاسی و اسالیب مشخص در انطباق با مش عمومی فرموله کنیم. باید اسلوب حرکت از توده ها، بطور سیستماتیک و عمیق آن و تحقیق کردن و به تحلیل تاریخی از تجارب خوب و بد کارمان پرداختن را برگزینیم. فقط در آن زمان است که می توانیم قوانین اشیاء عینی را کشف کنیم قوانینی که ذاتی وجود آنها هستند و زائیده تخیل بشر نمی باشند، و فقط در آن صورت قادر خواهیم بود مقرراتی که با شرایط منطبق باشد را تدوین نمائیم. این یک مسئله بسیار مهم است و من، شما رفقا را به دقت نظر در باره آن دعوت می کنم.
از میان هفت بخش ذیل، صنعت، کشاورزی، بازرگانی، فرهنگ و آموزش، ارتش، دولت و حزب، این حزب است که باید رهبری خود را بر دیگران اعمال کند. بطور کلی، حزب ما فوق العاده است، حزب ما اساساً از کارگران و دهقانان فقیر تشکیل شده است. اکثریت عظیم کادرها یمان خوب اند و همگی با پشتکار کار می کنند. لکن باید اعتراف کرد که هنوز هم مسائلی در حزب مان باقی است، نباید تصور نمود که همه چیز حزب کامل و بی نقص است. در حال حاضر 17 میلیون عضو دارد که تقریباً 80 درصد آنان در سال های 50 پس از تآسیس جمهوری خلق چین به آن پیوسته اند، آنهائی که قبل از تآسیس جمهوری خلق عضو حزب شده بودند فقط 25% اند، از همین 20% نیز آنهائی که قبل از 1930 در جریان سال های 20- عضو حزب شدند، طبق آمارگیری چند سال پیش کمی بیش از 800 نفر بودند. در میان اعضای قدیمی حزب مثل اعضای جدید حزب، بخصوص در میان اعضای جدید- عناصری یافت می شوند که از نظر اخلاقی و سبک کارناباب هستند. آنها فردگرا، بوروکرات، ذهنی گرا و حتی عناصر منحط هستند. برخی قبای کمونیست را به تن می کنند هر چند نماینده طبقه کارگرنبودند بلکه بیشتر نماینده بورژوازی بودند. درون حزب، همه چیز خالص نیست، باید متوجه این مسائل باشیم. وگر نه دچار وارفتگی می شویم.
این چهارمین نکته من بود. میخواستم به شما بگویم که شناخت ما از جهان عینی باید از یک روند کامل عبور کند. در ابتداء میزان شناخت ما صفر و یا ناقص است. ولی در جریان پراتیک مکرر و پس از کسب موفقیت ها و پیروزیها در کار عملی، هم چنین پس از برخورد با دشواریها و وقایع ناخوشایند و بالاخره پس از مقایسه موفقیت ها و ناکامی ها می توانیم تدریجاً به یک شناخت کامل یا نسبتاً کاملی نائل آئیم. در چنین موقعیتی ما دارای ابتکار و آزادی بیشتری بوده و با هوش تر می شویم. آزادی از شناخت نسبت به ضرورت و تغییر جهان عینی میگذرد تنها بر مبنای شناخت از ضروریات است که انسان قادر است آزادی عمل خود را تضمین کند. این است قانون دیالکتیکی آزادی و ضرورت . یعنی قانون حاکم بر موجود عینی. تا زمانی که آنرا نمی شناسیم اعمال ما آگاهانه نیست، بلکه آغشته به کوتاه بینی است. در این مرحله ما نادان هستیم. آیا ما مدت های  زیادی در سال های اخیر مرتکب اشتباه نشده ایم؟
نکته پنجم: جنبش کمونیستی بین المللی.
در این باره من فقط به تذکر کوتاه اکتفا می کنم چه در چین و چه در سایر کشورهای جهان سرانجام بیش از 90% جمعیت به حمایت از مارکسیسم_لنینیسم کشیده خواهند شد بسیاری از مردم در سرتاسر جهان هستند که هنوز فریب احزاب سوسیال دمکرات، رویزیونیسم امپریالیسم و مرتجعین از همه رقم را خورده و هنوز آگاه نشده اند. ولی آنها نیز دیر یا زود کم کم بیدار شده و سرانجام از مارکسیسم لنینیسم پشتیبانی خواهند کرد. مارکسیسم لنینیسم یک حقیقت انسداد ناپذیر است. توده های خلق دیر یا زود دست به انقلاب می زنند. انقلاب جهانی بالاخره پیروز خواهد شد، دیریازود کسانی که اجازه نمی دهند انقلاب کنیم، نظیر شخصیت های کتاب لوسین آقای چائو، آقای تسین و شیطان کاذب خارجی که نمی گذاشت آه کو انقلاب کند- بالاخره نا کام خواهند شد.
اتحاد شوروی اولین دولت سوسیالیستی بود و حزب کمونیست اش بوسیله لنین ایجاد شد. هر چند که رهبری حزب و دولت شوروی، اکنون بوسیله رویزیونیستها غصب شده، به رفقا توصیه می کنم اطمینان راسخ داشته باشند که خلق شوروی توده وسیع اعضای حزب و کادرها خوب هستند وانقلاب می خواهند و تسلط رویزیونیسم طولانی نخواهد بود. امروز یا درآیند، زمان آن چندان مهم نیست، نسل ما و اخلاف ما باید همگی از اتحاد شوروی بیاموزیم، به اشتباه دچار خواهیم شد. ممکن است بعضی ها سئوال کنند: حال که اتحاد شوروی به کام رویزیونیسم افتاده آیا باز هم باید از آن یاد گرفت؟ آنچه ما مورد مطالعه قرار می دهیم چیزهای خوب انسان ها و اعمال اتحاد شوروی، و روشنفکرانی است که با زحمت کشان پیوند یافته اند.
آنچه مربوط می شود به زشتی های انسان ها و اعمال اتحاد شوروی، آنچه مربوط می شود به رویزیونیستهای شوروی ما باید آنها را بمثابه نمونه های منفی در نظر بگیریم از آنها نیز درس بگیریم.
ما باید همیشه از اصل همبستگی انترناسیونالیستی پرولتری دفاع کنیم. ما همیشه پشتیبان ثابت این امر بوده ایم که کشورهای سوسیالیستی و نیز جنبش کمونیستی جهانی باید قاطعانه بر اساس مارکسیسم لنینیسم متحد شوند.
رویزیونیستها از همه قماش دست از سراز ازبر ساختن سیل پرخاش ها به رویمان بر نمی دارند. روش ما این است: بگذارید بدلخواه خود عمل کنند. در لحظه مناسب، آنطور که شایسته است به آنها پاسخ خواهیم گفت. حزب ما به ناسزا شنیدن عادت کرده است. تمام نا سزاهائی را که درگذشته شنیده ایم کنار بگذاریم. امروزه، درخارجه، امپریالیستها، ناسیونالیستهای مرتجع، مرتجعین کشور های مختلف، رویزیونیست ها بما پرخاش می کنند. در داخل کشور چانکایچک بما پرخاش می کند و مالکین ارضی، دهقانان غنی، ضد انقلابیون، عناصر فاسد و راست گرایان نیز چنین می کنند. همیشه اوضاع این چنین بوده و ما نیز عادت کرده ایم: آیا ما منفرد هستیم؟ من که خودم را منفرد احساس نمیکنم. فقط در همین سالن با بیش از 7000 نفر هستم، وقتی بیش از 7000 نفر هستیم چگونه ممکن است منفرد باشیم؟(خنده ها). کشورمان 600 و چند ده میلیون سکنه دارد، خلق مان متحد است. چگونه ممکن است با 600 و چند ده میلیون نفر بودن منفرد باشیم؟ توده های خلق در کلیه کشورها همدوش ما می باشند یا خواهند بود، بنابراین چگونه ممکن است منفرد شویم؟
ششمین و آخرین نکته: تمام حزب و تمامی خلق را باید متحد سازیم.
ما باید عناصر مترقی و عناصر فعال را در درون و برون حزب متحد سازیم و عناصر میانی را متحد کنیم تا عقب مانده ها جلب شوند. باین ترتیب قادر خواهیم شد تمامی حزب و تمامی خلق را متحد سازیم. تنها از طریق تکیه بر چنین وحدتی است که میتوانیم کارمان را بخوبی به پیش ببریم و بر مشکلات فائق آئیم تا ساختمان سوسیالیسم در چین بخوبی انجام پذیرد. متحد ساختن تمامی حزب  و تمامی خلق این مفهوم را می رساند که سمتگیری صریح و محکمی نداشته باشیم. برخی میگویند حزب کمونیست "یک حزب تمام خلقی است"  ولی ما اوضاع را این چنین نمی بینیم. حزب ما حزب پرولتاریا است بخش پیشاهنگ آن است، بخش سلحشور آن که به مارکسیسم لنینیسم مسلح است. ما درکنارتوده های خلق قرارگرفته ایم که بیش از 15% کل جمعیت را تشکیل می دهند. و به هیچ وجه در سمت مالکین ارضی، دهقانان غنی، ضد انقلابیون، عناصر فاسد و راست گرایان که 4تا5 درصد کل جمعیت هستند. قرار نمی گیریم. در سطح بین المللی وضع نیز چنین است : ما میخواهیم با کلیه مارکسیست لنینیست ها  با کلیه خلق های انقلابی، با کلیه خلق های جهان متحد شویم ولی با امپریالیست ها و مرتجعین کشورهای مختلف که بر علیه کمونیسم و بر علیه خلق ها هستند، هرگز. حتی المقدور با این عده نیز مناسبات دیپلماتیک به منظور همزیستی مسالمت آمیز بر اساس 5 اصل بر قرا رخواهیم ساخت. ولی این از همان مقوله وحدت ما با خلق های سایر کشورها نیست. این ها دو چیز متفاوت اند.
برای اینکه تمامی حزب و تمامی خلق را متحد سازم باید دمکراسی را گسترش داده بگذاریم افراد ابراز عقیده کنند. هم در درون حزب و هم در بیرون.
رفقای کمیته های حزب برای استان، ایالت و شهرستان، هر وقت به محل خود مراجعت کردید باید بگذارید مردم ابراز عقیده کنند. ای شما که در این سالن حضور دارید، باید اینطور عمل کنید و آنهائی که نیامده اند نیز باید بهمین روال عمل نمایند. رهبران در کلیه مدارج حزبی باید دمکراسی را پرتو افکن ساخته و بگذارند مردم حرف بزنند. حدود آن چیست ؟ یکی از آنها رعایت انضباط حزبی است، اقلیت باید تابع اکثریت و مجموعه حزب تابع کمیته مرکزی آن باشد. حد دیگر آن ممنوعیت تشکیل فرقه های مخفی است. ما از وجود مخالفت آشکارنمی ترسیم، مافقط از یک اپوزیسیون مخفی شده ترس داریم. این افراد، در مقابل شما حقیقت را نمی گویند بلکه کلمات دروغین و فریبنده بر لب دارند، آنها اهداف واقعی شان را نشان نمی دهند. ولی تا آن حدی که مخالفین انضباط را بزیر پا نمی گذارند و به فعالیت های فراکسیونی زیر زمینی متوسل نمی شوند، ما بآنان اجازه میدهیم عقیده خود را ابراز کنند و حتی اگر مطالب اشتباهی بیان کنند آنها را تنبیه نمی کنیم، مطالب اشتباه آمیز را می توان انتقاد کرد ولی باید بکمک استدلال افراد را قانع نمود. اگر آنها باز هم متقاعد نشدند چه باید کرد؟ باید به آنها اجازه داد نظریاتشان را حفظ کنند.اقلیت، آنزمان که از قطعنامه ها و تصمیمات اکثریت تبعیت می کند، میتواند عقیده مخالف داشته باشد. هم در درون و هم در برون حزب نفع دراین است که به اقلیت امکان داده شود نظر خود را حفظ کند. بعدها، چنانچه این نظریه که بوی امکان حفظ آنرا داده اند اشتباه بود، تغییر عقیده خواهد داد. خیلی وقت ها هم اتفاق می افتد که نظریات اقلیت درست از آب در می آید. تاریخ نمونه های بسیاری در این مورد ارائه می دهد، در ابتداء حقیقت در دست اکثریت قرار ندارد، بلکه در دست یک اقلیت است، مارکس و انگلس بر حق بودند ولی اوایل کار نیز در اقلیت بودند. لنین نیز برای مدت ها در اقلیت قرار داشت. در حزب خودمان نیز با چنین تجربه ای مواجه بوده ایم زمانی که چن دوسیو و مشی انحرافی "چپ" حاکم بود حقیقت جانب اکثریت در ارگان های رهبری قرار نداشت بلکه در دست اقلیت بود. در طول تاریخ، مکاتب متخصصین علوم طبیعت نظیر کپرنیک، گالیله و داروین برای مدت ها مدیدی بوسیله  اکثریت مردم پذیرفته نشد بلکه بعکس اشتباه تصور می شد، آنها نیز درعصر خود در اقلیت قرار گرفته بودند. حزب ما، زمانی که در سال 1921 ایجاد شد، چند ده نفر عضو بیشتر نداشت، این نیز یک اقلیت بود، لکن همین چند ده نفر، حقیقت و سرنوشت چین را تجسم می نمودند.
مایل هستم چند کلمه ای نیز در باره دستگیریها و اعدام ها ابراز کنم. در حال حاضر در حالیکه فقط ده سال از پیروزی انقلاب می گذرد، در حالیکه عناصری از طبقات ارتجاعی سرنگون شده هنوز تجدید آموزش نشده اند و بخصوص برخی از آنان برای بازگشت به قدرت توطئه چینی می کنند، عده ی قلیلی از افراد باید دستگیر و اعدام شوند، بدون چنین اقدامی، ما نمی توانیم خشم خلق را آرام نمائیم یا دیکتاتوری توده ای را استحکام بخشیم. ولی نباید افراد را به سادگی بازداشت کرد و بخصوص بدون رسیدگی کافی به اعدام افراد اقدام نمود. عوامل نامطبوع عناصر فاسدی که در صفوف ما رخنه نموده اند و عناصر منحط وجود دارند، این افراد بر گرده خلق سوار می شوند و بر رویش ادرار می کنند. آنها رفتار مستبدانه دارند و قانون و انضباط را نقض می نمایند. آنها "جوجه چانکایک " ها هستند، باید با این مورد عناصر تسویه حساب کنیم، از میان کسانی که مرتکب جنایات خیلی وخیمی شده اند باید تعدادی را دستگیر و چند نفر را اعدام کنیم، زیرا اگر هیچ کدام از این عناصر را دستگیر و اعدام نکنیم قادر به آرام کردن خشم خلق نخواهیم شد. وقتی می گوئیم "ما نمی توانیم از هرگونه دستگیری و اعدام صرف نظر کنیم" قصدمان همین است، ولی بهیچ وجه قیمت نباید زیاده از حد دستگیر و یا اعدام نمائیم، به هیچ وجه کسانی را که دستگیری و یا اعدامشان کاملاً ضروری نیست، دستگیر و یا اعدام نخواهیم کرد. شخصی هست بنام پان هان نین که معاون شهردار شانگهای بوده است، در قدیم او مخفیانه خود را به کومینگ تانگ تسلیم نموده بود. او یکی از اعضای کمیته مرکزی (حزب کمونیست) بود. در حال حاضر در زندان بسر می برد و اورا نکشته ایم، اگر فردی نظیر پان هان نین را بکشیم و باین ترتیب محدویت مربوط به اعدام ها را حذف کنیم، درآن صورت می بایست کلیه افراد ی را که دارای موقعیت مشابه با او هستند بکشیم، همچنین شخص دیگری بود بنام وانگ چه وی که جاسوس مزدور کومینگ تانگ بود، وقتی که درینآن بسر می برد مقاله ای تحت عنوان "سوسن وحشی" نوشت که در آن انقلاب را به باد حمله گرفته حزب کمونیست را لجن مال می ساخت، او بعدها دستگیر و اعدام شد. اعدام او زمانی اجرا شد که ارتش در حال راه پیمائی بود، این تصمیم بوسیله ارگانهای امنیتی، راساً اتخاذ شد و نه بوسیله کمیته مرکزی، ما بارها از این قضیه انتقاد نمودیم زیرا معتقدیم او نمی بایست اعدام می شد. او یک مآمور مخفی بود، مقالاتی بر علیه ما می نوشت و با لجاجت از توبه کردن خود داری می نمود. بسیار خوب، کافی بود او را همان جا بگذارند و به انجام کار یدی وادار سازند. کشتن او کار خوبی نبود. ما باید حتی الامکان افراد کمتری را دستگیر و اعدام کنیم. اگر قرار باشد افراد را برای آری و نه دستگیر و اعدام کنیم همگی خویش را مورد تهدید احساس خواهند کرد و هیچ کسی جرئت نمی کند حرفی بزند. درچنین جوی دمکراسی زیادی نمی تواند حاکم باشد.
 از طرف دیگر نباید از چپ و راست به دیگران بر چسب بزنیم، برخی از رفقای ما عادت دارند با برچسب های خود بر روی مردم فشار وارد سازند. هنوز دهانشان را باز نکرده اند که باران بر جسب ها نازل می شود، آنها چنان مردم را می ترسانند که دیگر جرئت ابراز عقیده ای ندارند. البته بر چسب زنی ها که همیشه باقی خواهد ماند، آیا یک مشت از آنها در گزارش کنفرانس مان موجود نبود، "اولترا- دسانترالیسم" آیا یکی از آنها نیست؟ لکن نباید به هر بهانه ای به افراد بر چسب زد و این یک و آن دیگری یا هر کسی را به " اولترا-دسانتریالیسم" متهم ساخت، ترجیح می دهیم افراد بدست خود این کلاه ها را بر سرخود بگذارند و برچسب مناسبشان، بهتر است این کار بوسیله دیگران صورت نگیرد. چنانچه کسی چندین بار یک کلاه را به سر گذاشت و مردم با ادامه حمل این کلاه توسط وی موافق نیستند کافی است آنرا از سر بر دارد، این عمل باعث ایجاد یک جو دمکراتیک بسیار خوب خواهد شد،ما توصیه می کنیم از معایب دیگران سود جوئی نشود، بر چسب زده نشود، چماق افراشته نشود، هدف ما این است که مردم را آزاد بگذاریم تا بدون هیچ وحشتی جرئت ابراز عقیده داشته باشند.
ما باید با حسن نیت به کسانی که دچار اشتباهات شده اند و کسانی که به دیگران امکان ابراز عقیده نمی دهند کمک کنیم، ما خواهان آنچنان جوی نمی باشیم که افراد احساس کنند ارتکاب هرگونه اشتباهی جائز نیست و آن اشتباهاتی که ممکن است مرتکب شوند باعث عواقب وخیمی خواهد شد بطوریکه هرگز قابل جبران نیست، وقتی کسی اشتباه کرد، همینکه بخواهد خالصانه خود را اصلاح کند و انتقاد از خود واقعی نماید ما باید با خوشروئی از او استقبال کنیم، زمانی که او دارد اولین و یا دومین انتقاد را از خود می کند، ما نباید انتظار زیادی از او داشته باشیم. هیچ اهمیتی ندارد چنانچه انتقاد از خود او زیاد عمیق نیست. ما باید به او امکان دهیم بیشتر فکر کند و با نیت خوش به او کمک کنیم، هر فردی محتاج کمک دیگران است. ما باید به رفقائی که اشتباه کرده اند در تشخیص اشتباهاتشان یاری نمائیم. اگر کسی صادقانه دست به انتقاد از خود زده و می خواهد خود را اصلاح کند، ما باید او را بخشیده و سیاست اغماض در قبال او اتخاذ کنیم. همینکه کار او در مجموع مثبت است و دارای صلاحیت کافی می باشد، می توانیم او را در مقامی که دارد حفظ کنیم.
 در سخنرانی حاضر، من از برخی پدیده ها انتقاد کردم، همچنین از برخی رفقا بدون اینکه نام آنها را ببرم انتقاد نمودم. مشخص نکردم که این کیست و آن کدام است. درضمیر خودتان متوجه شده و خود را باز خواهید شناخت (خنده ها) در مورد نا رسائی ها و اشتباهاتی که در عرض چند سال اخیر در کارمان صورت گرفته، مسئولیت عمده، قبل از هر کس دیگر، بر دوش کمیته مرکزی است، و در درون کمیته مرکزی قبل از هر کس دیگر خود من مسئولیت دارم، سپس کمیته های حزبی برای استان، شهرداری ها و مناطق خود مختار مسئولند، و در درجه سوم کمیته های ایالتی حزب، چهارم کمیته های شهرستان حزب و پنجم کمیته های حزبی در مؤسسات و کمون ها، بطور کلی هرکسی در این مسئولیت سهمی دارد.
رفقا، پس ازبازگشت به محل خود باید سانترالیسم دمکراتیک را استحکام بخشید، رفقای کمیته های حزبی شهرستان ها باید به کمیته های حزبی کمون ها برای تحکیم این سیستم مساعدت کنند. قبل از هر چیز، ما باید رهبری دستجمعی را بر قرار و یا تحکیم کنیم و دیگر شیوه رهبری زیر را که مدت های زیادی پیاده میشده اجرا نکنیم: " دبیر و اعضای یک کمیته حزبی هر کدام به قسمت کار خودشان بطور جداگانه می پردازند، در این حالت یک مباحثه دستجمعی حقیقی با یک رهبری دستجمعی حقیقی نمی تواند وجود داشته باشد. باید دمکراسی را به پیش برد و افراد را به انتقاد نمودن و به انتقاد گوش دادن تشویق کرد. باید توان پذیرفتن انتقاد ها را داشت، باید ابتکار عمل را بدست گرفت و با انتقاد از خود شروع کرد. هر چیز که ارزش معاینه داشته باشد باید بررسی شود. این کار یک ساعت یا حداکثر 2 ساعت وقت می گیرد. انبان ها خالی می شود، بالاخره آنقدرها هم چیزهای آنچنانی، وجود ندارد، اگر مردم معتقداند این کافی نیست عقیده شان را بخواهید و اگر حرفشان درست بود آنرا بپذیرید، زمانی که به مردم امکان ابراز عقیده میدهید، آیا داشتن موضع فعال بهتر است یا موضع منفعل؟ البته فعال بودن بهتر است( و اگر در موضع منفعل قرار گرفته باشیم چه باید کرد؟ در گذشته شما سبک دمکراتیک نداشته اید و در موقعیت غیر مساعدی قرار گرفتید ولی این مسئله اهمیتی ندارد. بگذارید مردم از شما انتقاد کنند. بگذارید تمام روز و حتی شب ها بجای اینکه برای تماشای نمایش بروید شکایات خود را سر ریز کنند. خواهش می کنم، بیائید اینجا و شب و روز از من انتقاد کنید(خنده ها)، پس از آن من در جائی می روم و می نشینم و با خونسردی در باره آن فکر می کنم بدون اینکه  دوسه شب خواب به چشمانم بیاید. پس از اینکه خوب فکر کردم و ذهن من شفاف شد صادقانه دست به انتقاد از خود میزنم، همچنین خلاصه بگذارید مردم هر چه فکر می کنند بگویند. آسمان بر سرتان خراب نمی شود و شما نیز خراب نمی شوید ولی اگر نگذاشتید آنها عقیده خود را بیان کنند چه می شود؟ در این صورت، شما دیر یا زود و بطور اجتناب پذیر سقوط خواهید کرد.
این تمام مطلبی است که امروز میخواستم به شما بگویم. تم مرکزی بحث  ضرورت اعمال سانترالیسم دمکراتیک، و تجلیل از دمکراسی چه در درون و چه در برون حزب می باشد. من به رفقا توصیه می کنم این مسئله را بدقت بررسی کنند. برخی از رفقا هیچگونه درکی از سانترالیسم دمکراتیک ندارند، برای آنها وقت آن رسیده که باین طرز تفکر و شناخت پیدا کردن نسبت باین مسئله آغاز کنند. اگر بطور تام و تمام دمکراسی را گسترش دهیم، میتوانیم ابتکار توده ها را در درون و در برون حزب به کار انداخته، توده های وسیع خلق که بیش از 95% جمعیت را تشکیل می دهند متحد سازیم. اگر اینکار را بکنیم، کارمان بیش از پیش بهبود یافته و قادر خواهیم شد با سرعت بیشتری بر مشکلات خود غلبه پیدا کنیم. و آرمان ما با زمینه مساعد تری به پیش خواهد رفت(کف زدن های پر شود).

۱۳۹۰/۴/۳

سانترالیسم دمکراتیک (بخش اول)

سانترالیسم دمکراتیک 

سانترالیسم دمکراتیک
سخنرانی در یک کنفرانس وسیع کار به فراخوان کمیته مرکزی حزب کمونیست چین 30 ژانویه 1962
رفقا،
من میخواهم شما را با عقاید خودم در باره ی چند مسئله آشنا سازم (کف زدن های شدید حضار)، در مجموع در مورد 6 مسئله صحبت میکنم که موضوع اصلی آن سانترالیسم دمکراتیک می باشد و در ضمن به نکات دیگری نیز اشاره خواهم کرد.
نکته اول : شیوه پیش برد این کنفرانس
بیش از 2 هزار نفر در این کنفرانس بزرگ کمیته مرکزی شرکت نموده اند، بسیاری از رفقا در آغاز کار طرح گزارش خود را تهیه کرده بودند من به آنان پیشنهاد کردم که متن آن را قبل از آنکه برای بحث به دفتر سیاسی کمیته مرکزی بسپارند "فوراً" بین شماها پخش کنند تا هر کدام بتوانند نظرات و توضیحات خود را در باره ی آن بیان دارید. رفقا، در میان شما کسانی هستند که از بخش ها و نواحی مختلف: از کمیته های حزبی در سطح استان، ایالت  و شهرستان از کمیته های حزبی مؤسسات و دپارتمانهائی که تابع اتوریته مرکزی هستند می آیند. اکثر شما در رابطه نزدیک تری با توده ها هستید و بنابراین وضعیت و مسایل را بهتر از ما _ رفقای کمیته دائم و دفتر سیاسی و هئیت اجرائیه کمیته مرکزی_ می شناسید. بعلاوه از آنجا که شما وظایف مختلفی را بعهده دارید، می توانید از زوایای مختلف به مسائل بنگرید. بدین خاطر است که از شما تقاضا شده نظریات خود را تنظیم نمائید. طرح گزارش در میان شما پخش شده و همانطور که انتظار می رفت بحث های خلاقی در گرفته و شما با در نظر گرفتن اصول اساسی که کمیته مرکزی تنظیم نموده، _ نظرات بسیاری را ارائه دادید. ما با حرکت از آن، دست به ایجاد یک هئیت تحریریه مرکب از 21 عضو زدیم که از رفقای مسئول دفترهای مختلف کمیته مرکزی تشکیل شده است. پس از هشت روز بحث طرح گزارش دیگری نوشته شد. باید گفت که این سند چکیده نظریات 2 هزار نفر است که توسط کمیته مرکزی جمعبندی شده است.
بدون اظهار نظر شما امکان طرح گزارش دوم وجود نداشت.
در قسمت های اول و دوم این طرح تغییرات زیادی صورت گرفته است که تنها شایسته شماست. شنیده ام که شما نطرات مساعدی در مورد گزارش دوم ابراز نمودید. اگر بجای اجرای این شیوه ها از همان شیوه معمول استفاده می کردیم یعنی نخست یک گزارش را می خواندیم و پس از بحث به رای گیری علمی می پرداختیم هرگز نمی توانستیم چنین کار خوبی را به سرانجام برسانیم. بنابراین در اینجا بحث بر سر یک شیوه ی صحیح برای هدایت کارهایمان است. نخست طرح گزارش را پخش می کنیم و از همه دعوت می کنیم که پیشنهادات و نظرات اصلاحی خود را بیان نمایند. سپس، گزارش را تهیه می کنیم، منظور ما از این کار تنها قرائت متن نیست بلکه هدفمان این است که جوانب جدیدی را معرفی نموده و توضیحاتی پیرامون آن بدهیم. به این ترتیب می توان بهتر دمکراسی را پیاده نموده، هوشیاری همه را متبلور ساخت و نقطه نظرات مختلف را با یکدیگر مقایسه نمود.
بدین ترتیب جلسات ما زنده تر خواهند بود. کنفرانس ما قصد دارد تجربیات فعالیت های 12 ساله و بخصوص 4 سال آخر را جمع بندی نماید. مسائل بسیارند، و بدون شک عقاید نیز بیشمارند بنابراین لازم است که از شیوه مورد بحث استفاده نمود. آیا این بدان مفهوم است که می توان از این شیوه در تمام کنفرانس ها استفاده نمود؟ اجباراً خیر. این شیوه متعلق به زمانی است که وقت به اندازه کافی موجود باشد. جلسات محلی ملی خلق می توانند گاهی از این شیوه استفاده نمایند، رفقای کمیته های حزبی استان ها، ایالات و شهرستان ها، شما می توانید درمواقع فراخواندن جلسات، اگر شرایط اجازه دهد از شیوه فوق استفاده نمائید. طبیعتاً از آنجائی که اشتغالات فراوانی دارید نمی توانید همیشه وقت زیادی صرف جلسات نمائید ولی هیچ چیز نمی تواند جلوی انجام اینکار را زمانی که وقت کافی موجود باشد بگیرد.
این شیوه چکونه است؟
 این شیوه سانترالیزم دمکراتیک است، شیوه مشی توده ای است. نخست دمکراسی، سپس مرکزیت. کسب از توده ها و اعاده ی آنها (از توده ها به توده ها) پیوند رهبری و توده ها، این نخستین نکته است که میخواستم در باره ی آن صحبت نمایم.
نکته دوم، سانترالیزم (مرکزیت) دمکراتیک.
چنین به نظر می رسد که برخی از رفقا مفهوم سانترالیزم دمکراتیک را که مارکس و لنین در باره ی آن صحبت کرده اند هنوز نمی دانند. هستند کسانی که در انقلاب کار کشته شده اند مانند مدل سال 1938 یا نمونه های مشابه.
اینان با وجود آنکه ده ها سال است کمونیست هستند هنوز این مسائل را نفهمیده اند. آنان از توده ها می ترسند از عقاید آنان و از انتقادتشان واهمه دارند اما چه دلیلی دارد که مارکسیست لنینست ها از توده ها بترسند؟ ترس از قبول اشتباهات خود و اینکه توده ها آن ها را گوشزد نمایند. در حالیکه هر قدر بیشتر بترسیم همانقدر نیز خود را در مخمصه خواهیم انداخت. من فکر می کنم که نباید بترسیم.
چه دلیلی موجب ترس ما می شود؟
 رفتار ما در مورد این مسئله، دفاع پی گیر از حقیقت و آمادگی دائمی برای تصحیح اشتباهاتمان است. در کار ما، مسئله تشخیص درست از نادرست و صحیح از غلط جزئی از تضادها ی درونی خلق است.
چنین تضاد هایی نمی توانند از طریق دعوا و سرکوب و بدتر از همه از طریق چاقو یا تفنگ حل شوند. ما تنها می توانیم ازشیوه ی بحث و اقناع، انتقاد و انتقاد از خود استفاده نمائیم. در یک کلام تنها می توان به شیوه دمکراتیک توسل جست و گذاشت تا مردم آزادانه حرف بزنند.
باید که در داخل و خارج حزب یک زندگی دمکراتیک حقیقی برقرار باشد این بدان مفهموم است که باید مجدانه مرکزیت دمکراتیک را در این 2 دایره بکار برد. باید حقیقتاً مسائل را برای مردم مطرح کرد تا نظرات خود را بگویند. حتی اگر مردم بخواهند ما را سرزنش کنند باید به آنان اجازه داده شود. در بدترین حالت سر زنش های آنان موجب سقوط افراد مذکور خواهد شد، آنان دیگر نخواهند توانست در مقام خود باقی بمانند و به مقام های پائین تر سقوط خواهند کرد و یا به مناطق دیگر منتقل خواهند شد چرا قابل تصور نباشد؟ چرا افراد باید همواره ترقی نمایند و نه تنزل؟ چرا باید کسی همیشه در یک محل کار کند و به جای دیگری منتقل نگردد؟ من فکر می کنم که چنین تنزل و انتقالی حتی اگر قابل تائید نیز نباشد سودمند است، زیرا که اراده ی انقلابی فرد مذکور را آبدیده می نماید. بوی اجازه می دهد انواع شرایط نوین را بررسی و مطالعه نماید و به شناخت از مسائل لازم و بیشتری دست یابد. خود من نیز چنین تجربیاتی داشته ام و خیلی هم از آنها بهره گرفته ام. اگر حرف مرا باور نمی کنید می توانید خودتان تجربه کنید. سماتین چنین گفته است : " پادشاه ون در زندان بود که "چه اویی" را نوشت. کنفسیوس زمانی که دچار بدبختی شد، "سالنامه های بهار و پائیز" را تنظیم نمود. کیو یو آن، "لی سائو" را در تبعید برشته تحریر در آورد، تسوئوکیومینگ، درحالت نابینائی "کوئویو" را نوشت، سوئی پین، کتاب "هنر چنگ" را زمانی نوشت که در اثر شکنجه معلول شده بود، لیو پوروی به کشور "چو" تبعید شد بدین ترتیب مردم توانستند آثار وی را مطالعه کنند هان فی در سرزمین تسین زندانی شد و درآن جا اشعار"جوئه نان" و "کوفن" را نوشت. 300 قطعه شعر "کتاب قصائد" تقریبا همگی توسط دانایان خشمگین به رشته ی تحریر در آمد ه است.  در عصر نوین، صحبت این ادعا ها که شاه ون "چه اوئی" را تهیه نموده و کنفسیوس " سالنامه بهار و پائیز" را تنظیم نموده بود مورد شک می باشد. آنچه که مربوط به شاه ون و کنفسیوس می شود، یکی "عملاً" زندانی شد و دیگری واقعاً دچار مصیبت گردید. اما وقت خود را صرف این مثال ها ننمائیم و آنها را به متخصصین بسپاریم، مثال هایی که سماتین شمرد و به غیر از تصویر کیو مینگ که نابینا شد، همگی بیانگر رفتار نا عادلانه ای بود که در این دوران افراد عالی رتبه در مورد افراد مذکور انجام داده بودند. در گذشته برای ما نیز گاهی اتفاق می افتاد که رفتاری نا عادلانه در قبال برخی از کادرها انجام می دادیم. ما باید در مورد هر مسئله مشخص تحقیق کنیم و از این افراد اعاده ی حیثیت نمائیم، حال میخواهد اشتباه ما کامل و یا جزئی باشد. بطور کلی چنین رفتار نا عادلانه ای (تنزل دادن رتبه و یا انتقال) اراده ی انقلابی آنان را آبدیده نموده و به آنان اجازه می دهد که به شناخت جدیدی در نزد توده ها نائل آیند. من می خواهم در اینجا اعلام کنم منظور من این نیست که ما می توانیم بدون تشخیص درست، تنبیه کادرها، رفقا و یا هرکس دیگری رفتار نا عادلانه ای در پیش بگیریم، همانگونه که گذشتگان ما در مورد زندانی کردن شاه ون، شکنجه کردن کنفسیوس، تبعید کیو یوآن و یا شکستن استخوان زانوی سوآن پین کرده اند. برعکس من با چنین عملکردی مخالفم. آنچه که می خواهم بگویم اینست که در هر مرحله از تاریخ جامعه ی بشری اشتباهاتی در برخورد به آدمها رخ می دهد. در جامعه طبقاتی چنین مثال هایی بسیارند، حتی دریک جامعه سوسیالیستی نمی توان کاملاً از چنین اعمالی جلوگیری کرد، چنین اشتباهاتی اجتناب ناپذیرند حال می خواهد در مرحله ای که خط مشی درست حاکم باشد و یا برعکس ولی معذالک تفاوتی وجود ندارد. در مرحله ای که خط مشی صحیح حاکم باشد همین که به چنین اشتباهاتی پی برده میشود، میتوان از قربانیان آن پس از بررسی وضعشان اعاده ی حیثیت کرد، آنان می توانند بدین ترتیب آرامش خاطر خود را باز یابند و نزد دیگران سر بلند گردند. ولی در مرحله ایکه خط مشی غلط حاکم باشد چنین چیزی غیر ممکن می گردد. تنها راه چاره این است که حاملان خط مشی صحیح از اولین فرصت مساعد استفاده کرده، ابتکار عمل را بدست گیرند و با توسل به شیوه های مرکزیت دمکراتیک به تصحیح اشتباهات بپردازند.  در مورد آنان که دچار اشتباه شده اند و تنزل رتبه یافته و یا منتقل شده اند، پس از آنکه توسط رفقا از آنان انتقاد شد و مراتب عالی تر وضعیتشان را بررسی نموده و آنطور که شایسته شان است با آنان رفتار نمودند، دیگر دلیل ندارد که تصور کنیم تنزل رتبه و یا انتقال به آنان اجازه نخواهد داد که اشتباهاتشان را تصحیح نمایند و به شناخت مسائل نوینی دست یابند.
در حال حاضر رفقایی هستند که وحشت دارند مبادا توده ها ابتکار عمل را در دست گرفته و ایده هائی ارائه دهند که با ایده های ارگانها ی رهبری کننده و رهبران فرق داشته باشد، همینکه در مورد مسئله ای بحث می شود، آنان ابتکار توده ها را سرکوب نموده و از اظهار عقیده آنان جلوگیری می نمایند. چنین رفتاری نادرست است، مرکزیت دمکراتیک در اساسنامه حزب ما و در قانون اساسی ما مندرج است،  ولی آنان به آن عمل نمی کنند، رفقا، ما انقلابی هستیم اگر ما واقعاً اشتباهاتی کنیم که به آرمان حزب و خلق ما آسیب برساند، باید از توده ها و رفقا نظر خواهی کنیم و از خود انتقاد بنمائیم، گاهی نیز باید چندین بار متوالی انتقاد از خود کنیم، اگر یکبار کافی نباشد و مردم راضی نشده باشند باید بار دوم این عمل را تکرار کرد. اگر باز هم راضی نشدند، باید برای سومین بار اینکار را کرد، و بهمین ترتیب ادامه  داد تا کسی انتقاد دیگری نداشته باشد. برخی از کمیته های استان قبلاً چنین کاری را انجام داده اند. بعضی از استانها بیشترین ابتکار عمل را داشته اند زیرا که به افراد اجازه داده شده که حرف بزنند. اولین افرادی که اصل انتقاد از خود را بکار بستند سال 1959 بود و آخرینشان در سال 1961، برخی ها نیز برای انتقاد از خود تحت اجبار قرار گرفتند مانند حونان، کانسو و نسینگ های، برخی میگویند که در بعضی از استانها بتازگی دست به اینکار زده اند. آنچه که مهم است اینست که شما صادقانه به اشتباهاتتان پی ببرید و آنان را اصلاح کنید و حاضر باشید که توده ها از شما انتقاد کنند، حال میخواهید که خودتان ابتکار عمل انتقاد از خود را بدست گیرید و یا دیگران شما را مجبور کنند. و یا زودتر یا دیرتر دست به چنین کاری بزنید. از لحظه ایکه چنین رفتاری اتخاذ کردید، از شما استقبال خواهدشد.
انتقاد و انتقاد از خود، یک شیوه است، شیوه ای برای حل تضادهای درون خلقی و این تنها راه حل است. راه دیگری موجود نیست. معذالک، بدون یک زندگی واقعاً دمکراتیک، بدون یک مرکزیت دمکراتیک، بکار بردن شیوه انتقاد و انتقاد از خودی غیر ممکن است.
آیا ما هم اکنون با مشکلات بسیاری مواجه نیستیم؟ تنها از طریق اتکاء به توده ها و جلب علاقه و اشتیاق آنان و نیز اشتیاق کادرها می توانیم بر این مشکلات فائق آئیم، ولی اگر شما اوضاع را برای توده ها و کادرها تشریح نکنید، اگر دریچه قلب خود را بروی آنان باز نکنید و به آنان اجازه ندهید که عقایدشان را بگویند و اگر آنان همواره از ابراز عقیده بترسند و صحبت نکنند، هرگز نمی توانید اشتیاق آنان را شکوفا کنید. من در سال 1957 گفتم که باید دست به ایجاد " یک جو زد که در آن مرکزیت دمکراتیک و انضباط و آزادی، وحدت اراده حاکم باشد طوری که هرکسی دارای روحیه ای سرشار از رضایت و اشتیاق باشد. چنین جو سیاسی در داخل و خارج از حزب حاکم باشد. بدون آن نمی توان در توده ها شور و شوق بوجود آورد. بدون دمکراسی نمی توان بر مشکلات فائق آمد. روشن است که بدون مرکزیت نیز چنین امری محال است. جائی که دمکراسی نباشد، مرکزیت نیز وجود نخواهد داشت.
بدون دمکراسی یک مرکزیت اصولی وجود نخواهد داشت زیرا اگر عقاید متفاوت باشند و وحدت نظر وجود نداشته باشد مرکزیت نیز نمی تواند تحقق پذیرد.
مرکزیت چیست؟
قبل از هرچیز تمرکز ایده های صحیح است، بر پایه چنین امری میتوان دیدگاه ها، اقدامات سیاسی، برنامه ها، فرماندهی و عملیات را متحد نمود. این همان چیزیست که ما مرکزیت می نامیم، اگر مردم مسائل را نشناسند، اگر آنان هنوز عقاید و شکایاتی برای بیان داشته باشند، چگونه خواهید توانست وحدت را از طریق مرکزیت عملی سازید؟ اگر دمکراسی نباشد نمی توان بصورت درستی از تجربیات بدست آمده جمعبندی نمود، اگر دمکراسی نباشد و اگر ایده ها از توده ها نشئت نگرفته باشند، باز هم غیر ممکن است که بتوان خط مشی و جهت گیری، اقدامات سیاسی و شیوه هایی برگزید که صحیح باشند. ارگان های رهبری کننده ی ما تنها نقش یک کارخانه تبدیلی را برای انجام این کارها بازی میکنند. همه می دانند که بدون مواد اولیه، یک کارخانه چیزی نمی تواند تولید کند، اگر مواد اولیه به اندازه ی کافی نباشد و کیفیتشان خوب نباشد، اگرما ندانیم که در پائین چه می گذرد، اگر وضعیت را درست نشناسیم و اگر عقاید  توده ها را از جهات مختلف جمع آوری نکنیم و اگر رابطه ای بین سلسله مراتب بالا و پائین نباشد، و ارگانهای رهبری کننده مراتب عالی تر تنها بروی مصالح قسمی و یا نادقیق برای تصمیم گیری تکیه کنند، مشکل خواهد بود که از ذهنی گری جلوگیری نمائیم، به وحدت نظر و وحدت عمل دست یابیم و به مرکزیت واقعی تحقق بخشیم، مگر موضوع اصلی کنفرانس ما مقابله با عدم تمرکز افراطی و تحکیم وحدت بوسیله مرکزیت نمی باشد؟ اگر ما از اجرای کامل دمکراسی شانه خالی کنیم، چنین سانترالیسمی و چنین وحدتی آیا حقیقی خواهد بود یا کاذب؟ آیا واقعی خواهند بود یا تهی از محتوی؟ صحیح خواهد بود یا غلط؟ این فقط میتواند کاذب، تهی از محتوی و غلط باشد. سانترالیسم ما پایه اش دمکراسی است. سانترالیسم پرولتری بر مبنای یک دمکراسی وسیع استوار است. کمیته ی حزب در مراتب گوناگون ارگانیست که رهبری متمرکز را اعمال مینماید. ولی رهبری کمیته های حزبی یک رهبری جمعی است، دبیر اول، انحصار تمام تصمیمات را در دست ندارد. کمیته ی حزب تنها میتواند در درون خود مرکزیت دمکراتیک را عملی سازد. رابطه ی میان دبیر اول و سایر دبیرها و اعضاء کمیته رابطه ایست که مطابق آن اقلیت از اکثریت تبعیت میکند. بعنوان مثال درکمیته دائمی و یا دردفتر سیاسی، گاهی اتفاق می افتد که نظرات من چه درست باشند و چه نادرست توافق دیگران را جلب نکند. و من می بایست تسلیم نظرشان بشوم زیرا که آنان اکثریت هستند. شنیده ام که در برخی از کمیته های حزبی استان ها، ایالات و شهرستانها حرف آخر همیشه با دبیر اول مربوط است. این مسئله کاملا غلط است. چگونه قابل قبول است که همیشه همان شخص آخرین کلام را ادا کند. من می خواهم در مورد مسائل مهم صحبت کنم، منظورم کار روزمره ای که پس از اتخاذ تصمیمات انجام میشود نیست. هر مسئله مهمی باید مورد بحث جمعی قرار گیرد، عقاید مختلف باید دقیقاً شنیده شوند. بغرنجی اوضاع بدور تمام این عقاید باید بصورت جدی تحلیل شوند، باید احتمالات مختلف را در مد نظر داشته باشیم و جوانب مختلف اوضاع را ارزیابی کنیم، آنچه را که مساعد است یا نامساعد آنچه را که آسان است و یا مشکل، تحقق پذیر است یا غیر قابل تحقق، ارزیابی کنیم حتی الامکان باید محتاط باشیم و فکر همه چیز را کرده باشیم. در غیر اینصورت اتوکراسی حاکم است. دبیر اول های آنچنانی را باید مستبد بنامیم، آنها " سر جوخه" هائی که مرکزیت دمکراتیک را اجراء میکنند، نمی باشند. در قدیم شخصی وجود داشت بنام هسیانگ جو و به او می گفتند مستبد جوی غرب. او دوست نداشت به عقایدی که با نظراتش انطباق نداشت، گوش فرا دهد، مردی بنام فان تسنگ در بارگاه او کار می کرد و به او توصیه ها می نمود ولی هسیانگ یو به حرفش گوش نمی داد. مرد دیگری هم بود بنام لیئو پانگ که بعدها امپراتور کائوتسو از سلسله خان ها شد و بهتر می دانست که چگونه از نظریات غیرخودش استفاده کند. روزی روشنفکری بنام لی یی کی بدیدار لیئوپانگ شتافت و از همان ابتداء خود را دانشمندی از مکتب کنفسیوس معرفی کرد. به او جواب داده شد  " در زمان جنگ حاضر به ملاقات با هیچ دانشمندی نمی باشم."  لی یی کی خشمگین شد و به دربان گفت: " تو برو به او بگو که من همانم که کائوپانگ را نوشته ام و دانشمند هم نیستم". " دربان مجددا به دربار وارد شد و حضور او را همان طور که خواسته بود اعلان میکند. " بسیار خوب بگوئید وارد شود." و از او تقاضا کردند که وارد شود، وقتی وارد شد، لیئوپانگ در حال شستشوی پاهایش بود ولی برای استقبال او از جایش بلافاصله بلند شد. لی یی کی که هنوز از امتناع لیئوپانگ برای دیدن یک داشمند عصبانی بود، " پرخاش تندی به او نمود. آیا واقعاً میخواهی به فتح جهان نائل شوی یا نه؟ چرا به برادربزرگتر خود با تفاخر نگاه میکنی؟"  لی یی کی بیش از 60 سال داشت و لیئوپانگ از او جوان تر بود بهمین جهت لی را برادر بزرگتر بحساب می آورد. لیئوپانگ با شنیدن این کلمات عذر خواهی کرد. و بلافاصله نقشه لی برای تصرف ولایت چن ایئو را پذیرفت. این داستان در شرح حال لی یی کی و لوکیا،"در خاطرات تاریخی" سماتین نقل شده است. لیئوپانگ یکی از قهرمانانی است که تاریخ نویسان عصر فئودالیسم در باره اش می گویند " بزرگ منش و بردبار بوده و نصایح منطقی را خیلی سریع می پذیرفت". لیئوپانگ و هسیانگ یو چندین و چند سال بر علیه هم دیگر جنگیدند تا بالاخره لیئوپانگ پیروز شد و هسیانگ یو شکست خورد. این امر تصادفی نمی باشد، ما هم اکنون دبیر اول هائی داریم که حتی ارزش این لیئوپانگ عصر فئودالی را ندارند و بیشتر به هسیانگ یو شبیه اند. این رفقا چنانچه خود را اصلاح نکنند سرانجام سقوط خواهند کرد، مگر نمایشنامه " وداع ظالم با سوگلی اش" را ندیده اید؟ این رفقا اگر حاضر نباشند خود را تصحیح کنند، مسلماً روزی خواهد رسید که آنها نیز باید با سوگلی خود وداع بگویند!(خنده حضار) من برای چه اینها را چنین صریح می گویم؟ بخاطر اینکه من اگر با لحن ظنز آمیز صحبت کنم بهتر می توانم برخی رفقا را نیش زده آنها را بفکر کردن وادار سازم بهترین حالت این است که برای یکی دو شب خواب از چشمانشان بپرد. اگر توانستند بخواب بروند، من معذب میشوم زیرا این به این معنی خواهد بود که تحت تآثیر قرار نگرفته اند.
برخی از رفقا نظریات مخالف با عقایدشان را تحمل نمی کنند و تاب و تحمل انتقاد را ندارند، این شیوه برخورد منفور است. در جریان برگزاری همین کنفرانس، یکی از استانها در حال برگزاری جلسه پر شوری بوده تا آنکه دبیر حزب در سطح استان به سالن وارد می شود و می نشیند، به ناگاه سکوت حکمفرما شد و دیگر هیچکس صحبت نمی کند. ای رفیقی که دبیر اول کمیته استان حزب هستی، برای چه آنجا رفتی؟ آیا بهتر نیست برای فکر کردن در اطاقت بمانی و بگذاری دیگران آزادانه صحبتهایشان را بکنند؟ وقتی چنین جوی ایجاد میشود و افراد جرئت پیدا نمی کنند در برابرتان بحث نمایند، در این صورت باید از نشان دادن خود، خود داری نمود. زمانیکه به اشتباه دچار شدیم، باید از خود انتقاد نمائیم. باید به گذاریم مردم حرف بزنند و از شما انتقادکنند.
در 12 ژوئن سال گذشته، یعنی آخرین روز یک کنفرانس کار که بوسیله کمیته مرکزی در شهر پکن دعوت شده بودم، من در باره ی معایب و اشتباهات خود صحبت نمودم. از رفقا تقاضا کردم به استانها و مناطق مختلف هر چه در این زمینه گفته ام منتقل نمایند، بعداً متوجه شدم که در بسیاری از مناطق این کار اجرا نشده است گویا اشتباهات من می توانست و می بایست پوشیده و مخفی شود. خیر رفقا، نباید آنها را پنهان ساخت. آنچه به اشتباهات محتمل کمیته مرکزی مربوط است، من مسئول مسائلی هستم که مستقیماً به من بر می گردند. برای سایر اشتباهات نیز سهمی از مسئولیت بر دوش من است زیرا در صدرکمیته مرکزی قرار گرفته ام، من دیگران را با احتراز از مسئولتی که دارند تحریک نمی کنم، مسئولیت رفقای دیگری در این میان مطرح است ولی این من هستم که باید قبل از دیگران آنرا بپذیرم. شما که دبیران کمیته های حزبی استان، شهرستان و حتی محله ها، مؤسسات و کمون های توده ای هستید، حال که مقام دبیر اول را بعهده دارید باید آنطور که شایسته است بارمسئولیت کمبودها و اشتباهات کار را بر دوش بگیرید. آنهائی که در میان شما از مسئولیت فرار می کنند و یا می ترسند بدان عمل نمایند و نمی گذارند مردم حرف بزنند و خود را بجای ببرهائی گرفته اند که هیچکس جرئت ندارد به آنها دست بزند، آنان که چنین موضعی اتخاذ میکنند همیشه و بلا استثناً شکست می خورند. بالاخره روزی مردم آنچه را که فکر میکنند خواهند گفت، واقعاً خودتان را غیر قابل دسترسی تصور می کنید؟ بسیار خوب، از شما انتقاد خواهند کرد و چه جورهم!
داشتن یک مرکزیت پرولتری واقعی در کشورمان غیر ممکن است مگر از طریق بسط دمکراسی در درون خلق و درون حزب و مگر از طریق اعمال قاطعانه سیستم دمکراسی پرولتری، اگر سطح ارتقاء یافته ای از دمکراسی نداشته باشیم، داشتن سطح پیشرفته ای از سانترالیسم غیر ممکن است و بدون داشتن سطح ارتقاء یافته ای از سانترالیسم استقرار اقتصاد سوسیالیستی غیر ممکن است. در صورتی که کشور ما یک اقتصاد سوسیالیستی مستقر نسازد با چه وضعیتی روبرو خواهد شد؟ تبدیل به یک دولت رویزیونیستی و در واقع یک دولت بورژوازی می شود، در این کشور دیکتاتوری پرولتاریا به دیکتاتوری بورژوازی تبدیل شده و حتی یک دیکتاتوری ارتجاعی از نوع فاشیستی خواهد آمد. این مسئله ایست که هشیاری ما را می طلبد امیدوارم رفقا آنطور که باید در این باره فکر کنند.
بدون سانترالیسم دمکراتیک، دیکتاتوری پرولتاریا نمی تواند تحکیم پیدا کند. پیاده کردن دمکراسی در درون خلق و اعمال دیکتاتوری بر دشمنان خلق، این دو جنبه جدا ناپذیرند. ترکیب این دو جنبه یعنی دیکتاتوری پرولتاریا با بعبارت دیگر دیکتاتوری دمکراتیک خلق، شعار ما چنین است: یک دیکتاتوری دمکراسی خلقی برهبری پرولتاریا بر اساس اتحاد کارگران و دهقانان.
پرولتاریا چگونه اعمال رهبری میکند؟ از طریق حزب کمونیست یعنی گردان پیشقراول آن. پرولتاریا، کلیه طبقات و اقشاریکه همبستگی پشتیبانی و شرکت خود را در انقلاب و در ساختمان سوسیالیستی اعلام میدارند متحد شده و بر طبقات مرتجع و بعبارت صحیح تر آنچه از این طبقات باقی مانده دیکتاتوری اعمال می کند.در کشورمان، سیستم استثمار فرد از فرد و به همین ترتیب پایگاه اقتصادی طبقه مالکان ارضی و سرمایه داری نابود شده. طبقات ارتجاعی مانند گذشته خطرناک نیستند. مثلا باندازه 1949، سال تاسیس جمهوری خلق چین، یا 1957 هنگامی که راستگرایان بورژوا حملات دیوانه واری علیه مان براه انداختند. خطرناک نیستند، بهمین جهت ما از ویرانه های طبقات ارتجاعی صحبت می کنم. لکن به هیچ وجه نباید به آنها کم بهاء دهیم و باید همیشه به مبارزه علیه آنها ادامه دهیم طبقات ارتجاعی سرنگون شده همیشه خواهان بازگشت بقدرت هستند. درجامعه سوسیالیستی نیز عناصر جدید بورژوازی همیشه می توانند زاده شوند. درتمام دوران سوسیالیسم طبقاتی و مبارزه طبقاتی به حیات ادامه می دهند. این مبارزه طبقاتی طولانی، پیچیده وحتی بسیار حاد خواهد بود. ابزار دیکتاتوری مان باید تحکیم شوند نه تضعیف. دستگاه امنیت عمومی مان در دست رفقائی است که از مشی درست پیروی می کنند. لکن ممکن است در برخی جاها سرویس های امنیت عمومی بوسیله عناصر نا صالحی کنترل شود. بعلاوه رفقائی هم هستند که عهده دار کار امنیت عمومی بوده ولی نه بر توده ها و نه بر حزب تکیه نمی کنند. در امر تصفیه ضد انقلابی آنها از مشی ای که طلب می کند این کارتحت رهبری کمیته حزب و بوسیله بسیج توده ها انجام گیرد پیروی نمی نمایند. آنها صرفاً برروی کار منفی حساب می کنند، بر روی آنچه اصطلاحاً به کار حرفه ای معروفیت پیدا کرده است. چنین کاری لازم است، ضروریست که ضد انقلابیون مورد تحقیق و بازجوئی قرار بگیرند ولی آنچه از همه مهمتر است پیاده کردن مشی توده ای تحت رهبری کمیته حزب می باشد. دیکتاتوری بر تمامی طبقه ارتجاعی بویژه باید بر توده ها و حزب متکی باشد. اعمال دیکتاتوری بر روی طبقات ارتجاعی بمعنی نابود کردن تمام عناصر این طبقات نیست بلکه تجدید تربیت آنهاست، تجدید تربیت به طرق مناسب تا به انسانهای نوینی بدل شوند. بدون یک دمکراسی توده ای وسیع استحکام بخشیدن به دیکتاتوری پرولتاریا و تصبیت قدرت سیاسی غیر ممکن است بدون دمکراسی، بدون بسیج توده ها، بدون کنترل توده ها، اعمال دیکتاتوری بنحو مؤثر بر روی عناصر ارتجاعی و عناصر بد غیر ممکن میشود و تجدید تربیت آنان واقعاً غیر عملی خواهد شد. آنها با ایجاد اغتشاش ادامه داده و باز هم امکان ایجاد تحریک برای بازگشت بقدرت خواهند داشت. این مسئله هشیاری ما را می طلبد. امیدوارم که رفقا توجه کاملی بآن معطوف خواهند کرد.
نکته سوم: با چه طبقاتی متحد شویم و چه طبقاتی را سرکوب کنیم. این مسئله موضعگیری اساسی است.
طبقه کارگر باید با دهقانان، خرده بورژوازی شهری، بورژوازی ملی مهین پرست متحد شود ولی مقدم بر همه دهقانان هستند. اما درمورد روشنفکران ازجمله دانشمندان، مهندسین وتکنسین ها، استادان، معلمان، نویسندگان، هنرمندان، هنرپیشه گان، زحمتکشان پزشکی و روزنامه نگاران، آنها طبقه ای را تشکیل نداده بلکه یا به بورژوازی و یا به پرولتاریا متصل می شوند، آیا ما می باید از میان آنها فقط با انقلابیونشان متحد گردیم؟ خیر. همانقدر که میهن پرست هستند با آنها متحده شده و امکان میدهیم کارشان را خوب انجام بدهند. کارگران، دهقانان، عناصر خرده بورژوازی شهری، روشنفکران میهن پرست، سرمایه داران میهن پرست، و سایر دمکراتهای میهن پرست بیش از 95% جمعیت کشور را نمایندگی می کنند. تمام این افراد تحت دیکتاتوری دمکراسی توده ای در مفهوم خلق جای گرفته اند و در درون خلق این دمکراسی است که اجرا می شود.
از طریق دیکتاتوری دمکراسی خلقی مالکین ارضی، دهقانان غنی، ضد انقلابیون، عناصر فاسد و راستگرایانی که دشمن حزب کمونیست هستند سرکوب می گردند. طبقاتی که ضد انقلابیون، عناصر فاسد و راستگرایان دشمن با حزب کمونیست نمایندگی آنها را می کنند عبارت اند از طبقات مالکین ارضی و بورژوازی ارتجاعی. این طبقات و این عناصر فاسد تقریبا 4 یا 5 درصد جمعیت را تشکیل می دهند. ما باید آنها را وادار به تغییر دادن خودشان بنمائیم. آنها موضوع دیکتاتوری دمکراسی خلق هستند.
در چه سمتی باید قرار بگیرم؟ درسمت توده های خلق که بیش از 95%  جمعیت را تشکیل میدهند؟ یا در سمت مالکین ارضی، دهقانان غنی، ضد انقلابیون، عناصر فاسد و راستگرایان که فقط 5 تا 4 درصد آنرا تشکیل میدهند؟ ما باید درسمت توده های خلق باشیم و به هیچوجه در کنار دشمنان خلق قرار نگیریم. این مسئله موضعگیری اساسی برای هر مارکسیست- لنینیست است.
در داخل کشور وضع چنین است، در سطح بین المللی نیز اوضاع بهمین منوال است. خلقهای کلیه کشورها، توده هائی که بیش از 90% جمعیت را تشکیل میدهند دیر یا زود خواستار انقلاب و پشتیبانی مارکسیسم- لنینیسم می شوند. آنها نمی توانند از رویزیونیسم حمایت کنند و آنهایی که فعلا از آن دفاع می کنند روزی خواهد رسید که آنرا بدور بیاندازند. بدون تردید آنها کم کم بیدار شده با امپریالیسم و ارتجاع کلیه کشورها، با رویزیونیسم مقابله خواهن نمود یک مارکسیست-لنینیست اصیل باید همیشه و قاطعانه درکنار توده های خلق که بیش از 90% درصد جمعیت جهانی را تشکیل میدهند قرار بگیرد.

۱۳۹۰/۳/۲۸

۹ تفسیر (بخش اول)

  ۹ تفسیر

 پیشنهاد در باره ی خط مشی اصلی
جنبش بین المللی کمونیستی
نامه کمیته مرکزی حزب کمونیست چین درپاسخ به نامه مورخه ٣٠ مارس ١٩٦٣ کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروری
کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی!
رفقای گرامی!
کمیته مرکزی حزب کمونیست چین مورخه ٣٠ ماه مارس سال ١٩٦٣ کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی را مورد مطالعه قرار داد.
کسانی که به پیوستگی اردوی سوسیالیستی و جنبش بین المللی کمونیستی علاقمند هستند توجه فوق العاده ای به مذاکرات قریب حزب کمونیست چین و حزب کمونیست اتحاد شوروی مبذول داشته و امیدوارند که مذاکرات ما به از بین بردن اختلافات و به تقویت پیوستگی کمک نموده و شرایط مساعدی برای دعوت مشاوره نمایندگان کلیه احزاب کمونیست و کارگری فراهم سازد.
حفظ و تقویت پیوستگی صفوف جنبش بین المللی کمونیستی وظیفه مقدس مشترک احزاب کمونیست و کارگری می باشد. حزب کمونیست چین و حزب کمونیست اتحاد شوروی که در پیوستگی تمام اردوی سوسیالیستی و پیوستگی تمام جنبش بین المللی کمونیستی مسئولیت بزرگی به عهده دارند، طبیعتاً باید بخاطر این پیوستگی کوشش بیشتری صرف نمایند. در حال حاضر در صفوف جنبش بین الملی کمونیستی یک سلسله اختلافات بزرگی که دارای جنبه اصولی است وجود دارد. ولی هر قدر هم این اختلافات جدی باشند ما باید با شکیبایی تمام راه از بین بردن آنها را جستجو کنیم تا نیروهای خود را متحد ساخته و مبارزه علیه دشمن مشترک مان را تقویت نماییم. با همین تمایلات صمیمانه است که کمیته مرکزی حزب کمونیست چین به مذاکرات قریب الوقوع دو حزب بر خورد می کند.
کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی طی نامه مورخه ٣٠ ماه مارس خود منظماً نظرات خود را در باره مسایلی که لازم است در مذاکرات حزب کمونیست چین و حزب کمونیست اتحاد شوروی مورد بررسی قرار گیرد و بویژه در باره مسئله خط مشی اصلی جنبش بین المللی کمونیستی بیان داشته است. ما نیز می خواهیم طی این نامه به عنوان پیشنهاد نظرات خود را در باره خط مشی اصلی جنبش بین المللی کمونیستی و برخی مسایل مربوط بدان که دارای جنبه اصولی است بیان داریم.
ما امیدواریم که این طرز بیان نظرات ما بتواند به تفاهم متقابل بین دو حزب ما کمک کرده و به بحث ماده به ماده و جامع مسایل در موقع مذاکرات دو حزب یاری نماید.
١- خط مشی اصلی جنبش بین المللی کمونیستی تنها باید مبتنی براساس نظریه انقلابی مارکسیزم _ لنینیزم در باره رسالت تاریخی پرولتاریا باشد و نباید از آن دور شود. در مشاورات سالهای ١٩٥٧و ١٩٦٠ مسکو در اثر تبادل نظرکامل و با اصل قراردادن رسیدن به نظر واحد از راه مشورت بیانیه و اعلامیه بتصویب رسید.در این دو سند خصوصییات عصر ما و قانونمندی عمومی انقلاب سوسیالیستی و ساختمان سوسیالیستی ذکر شده و خط مشی عمومی احزاب کمونیست و کارگری کلیه کشورها معین گردیده است. بیانیه و اعلامیه برنامه عمومی جنبش بین المللی کمونیستی می باشد. در سالهای اخیر در صفوف جنبش بین المللی کمونیستی حقیقتاً درک متفاوتی از بیانیه  ١٩٥٧ و اعلامیه ١٩٦٠ مشاهده می گردد. مسئله مرکزی در چنین درک و برخورد نا همگونی عبارت از قبول یا عدم قبول اصول انقلابی بیانیه و اعلامیه می باشد. بالاخره مسئله عبارت از این است که آیا باید حقیقت عمومی مارکسیزم _ لنینیزم را قبول داشت یا نه، آیا باید قبول کرد خلقهایی که هنوز تحت سلطه امپریالیزم و کاپیتالیزم قرار دارند و دو سوم جمعیت جهان را تشکیل می دهند باید انقلاب کنند یا نه و آیا باید قبول کرد خلقهایی که دیگر در راه سوسیالیزم گام نهاده و یک سوم جمعیت جهان را تشکیل می دهند باید انقلاب خود را تا به آخر برسانند یا نه؟
دفاع قطعی از اصول انقلابی بیانیه سال ١٩٥٧ و اعلامیه سال  ١٩٦٠ به صورت وظیفه مهم و مبرم کنونی جنبش بین المللی کمونیستی در آمده است. تنها پافشاری روی آموزش انقلابی مارکسیزم_ لنینیزم و راه عمومی بدانها را بدست می دهد.
٢-  اصول انقلابی بیانیه و اعلامیه عبارت از چیست؟
بطورخلاصه عبارت است از:
اتحاد پرولتاریای کلیه کشورها، اتحاد پرولتاریا و کلیه خلقها و ملل ستمدیده، مبارزه علیه امپریالیزم و نیروهای ارتجاعی، مبارزه در راه بدست آوردن صلح جهانی، آزادی ملی، دمکراسی توده ای و سوسیالیزم و مبارزه در راه تحکیم و تقویت اردوی سوسیالیستی و تدریجاً تحقق بخشیدن به پیروزی کامل انقلاب جهانی پرولتاریا و ایجاد جهانی نوین _ جهان بدون امپریالیزم، بدون سرمایه داری و بدون استثمار.
بنظرما این است خط مشی اصلی مبتنی برجنبش بین المللی کمونیستی در مرحله کنونی.
٣- این خط مشی اصلی مبتنی بردرنظرگرفتن وضع واقعی موجود در سراسر جهان و ناشی از تجزیه و تحلیل طبقاتی تضادهای اصلی جهان کنونی بوده و علیه استراتژی ضد انقلابی کره ارضی امپریالیزم آمریکا می باشد.
این خط مشی اصلی خط مشی تشکیل وسیعترین جبهه واحد مبارزه علیه امپریالیزم و نیروهای ارتجاعی به سردمداری ایالات متحده آمریکا است و خط مشی است برای بسیج بی پروای توده ها، توسعه نیروهای انقلابی، جلب نیروهای میانه و تجرید نیروهای ارتجاعی. این خط مشی اصلی خط مشی اجرای قطعی مبارزه انقلابی خلقها و تا به آخر رساندن انقلاب پرولتری جهانی و همچنین خط مشی موثرترین مبارزه علیه امپریالیزم و دفاع از صلح در سراسر جهان می باشد.
اگر خط مشی اصلی جنبش بین المللی کمونیستی یکطرفه به " همزیستی مسالمت آمیز" ، " مسابقه مسالمت آمیز" و " گذر مسالمت آمیز" منجر گردد این به معنای نقض اصول انقلابی بیانیه سال ١٩٥٧ و اعلامیه ١٩٦٠ و دست کشیدن از رسالت تاریخی انقلاب پرولتری جهانی و رو برگرداندن از آموزش انقلابی مارکسیزم _ لنینیزم می باشد. خط مشی اصلی جنبش بین المللی کمونیستی باید بازتاب قانونمندی عمومی تکامل تاریخ جهانی باشد.
مبارزات انقلابی پرولتاریا و خلقهای کشورهای مختلف مراحل گوناگونی را طی کرده و دارای ویژگی خود می باشد، ولی نمی تواند از چهار چوبه قانونمندی عمومی تکامل تاریخ جهانی خارج شود. خط مشی اصلی جنبش بین المللی کمونیستی باید سمت اساسی مبارزات انقلابی را به پرولتاریا و خلقهای کشورهای مختلف نشان دهد. چیزی که فوق العاده اهمیت دارد این است که احزاب کمونیست و کارگری هنگام تدوین خط مشی مشخص و سیاست برای کشور خود باید از اصل تطبیق حقیقت عمومی مارکسیزم _ لنینیزم با عمل مشخص انقلاب و ساختمان سوسیالیزم در کشور خود جداً پیروی کنند.
٤- مبدا حرکت در تعیین خط مش اصلی جنبش بین المللی کمونیستی تجزیه و تحلیل مشخص طبقاتی از سیاست و اقتصاد جهان در مجموع خود و تجزیه و تحلیل اوضاع مشخص جهان می باشد. یعنی تجزیه و تحلیل مشخص طبقاتی از تضاد های اصلی جهان معاصر.
اگر از تجزیه و تحلیل مشخص طبقاتی اجتناب گردد و یا برخی پدیده های ظاهری بدلخواه خود مآخذ قرار داده شود و قضاوت ذهنی به عمل آید، آنوقت مسلماً نمی توان در باره ی خط مشی اصلی جنبش بین المللی به نتیجه گیری صحیح رسید و این مسلماً منجر به لغزیدن به راهی می شود که از بیخ و بن با مارکسیزم _ لنینیزم مغایرت دارد. تضادهای اساسی جهان کنونی چیست؟ بدون تردید مارکسیست _ لنینیست ها همواره معتقدند که این تضادها عبارتند از:
تضاد بین اردوی سوسیالیستی و اردوی امپریالیستی تضادی است بین دو نظام اجتماعی بکلی متضاد یعنی سوسیالیزم و سرمایه داری. بدون شک این تضاد بسیار حاد است.
ولی مارکسیست _ لنینیست ها نباید تضادهای موجود در مقیاس جهانی را بطور ساده تنها تضاد بین اردوی سوسیالیستی و اردوی امپریالیستی بشمارند.
تناسب قوا در جهان تغییر کرده است و بیش از پیش مساعد بحال سوسیالیزم. کلیه خلقها و ملل ستمدیده و بی نهایت نا مساعد برای امپریالیزم و نیروهای ارتجاعی می باشد. با وجود همه اینها تضادهای نامبرده همچنان بطور عینی وجود دارند. یعنی نه کسی قادر است یکی از این تضادهای اساسی را روپوشی کند و نه اینکه بتواند بطور ذهنی یکی از آنها را بجای سایر تضادها جابزند. این تضادها مسلماً منجر به انقلاب خلقهای کشورهای مختلف می گردد و تنها با این انقلابها می تواند حل شود.
٥- در مسئله تضادهای اساسی جهان کنونی باید نظرات اشتباه آمیز ذیل را مورد انتقاد قرار داد.
الف _ نظری که مضمون طبقاتی تضادهای بین اردوی سوسیالیستی و اردوی امپریالیستی را رو پوشی کرده و این تضادها را تضادهای بین دول دیکتاتوری پرولتاریا و دول دیکتاتوری بورژوازی انحصارگر نمی شمرد.
ب- نظری که فقط تضاد بین اردوی سوسیالیستی و اردوی امپریالیستی را قبول داشته و تضاد بین پرولتاریا و بورژوازی را در جهان سرمایه داری، تضادهای بین ملل ستمدیده و امپریالیزم، بین کشورهای امپریالیستی و بین گروه بندیهای سرمایه انحصاری و همچنین مبارزات ناشی از این تضادها را نادیده گرفته و یا ارزش کافی برای آن ها قایل نیست.
ج- نظری که معتقد است که تضاد بین پرولتاریا و بورژوازی در جهان سرمایه داری می تواند بدون انقلاب پرولتری در هر کشور معینی حل گردد و تضاد بین ملل ستمدیده و امپریالیزم می تواند بدون انقلاب ملل ستمدیده حل شود.
د- نظری که منکر اینست که پیشرفت تضادهای موجود در جهان سرمایه داری کنونی مسلماً منجر به وضع جدیدی می شود که کشورهای امپریالیستی درگیر مبارزات شدیدی بین خود می گردند و معتقد است که از طریق تحصیل توافق بین المللی بین انحصارهای بزرگ می توان تضادهای بین کشورهای امپریالیستی را آشتی داد و حتا از بین برد.
ر- نظری که معتقد است که تضاد بین دو سیستم جهانی سوسیالیزم و کاپیتالیزم بخودی خود در جریان " مسابقات اقتصادی" ازبین می رود و در نتیجه این، دیگر تضادهای اساسی در جهان طبیعتاً از بین رفته و جهانی " بدون جنگ" و جهان نوین" همکاری همه جانبه " پدید می آید. پر واضح است که همه این نظرات اشتباه آمیز مسلماً منجر به سیاست اشتباه آمیز و زیان بخش می گردد و بدین ترتیب امر خلقها و امر سوسیالیزم را به این یا آن عدم موفقیت و خسارات مواجه می سازد.
٦- پس از دومین جنگ جهانی تغییرات ریشه ای در تناسب قوای امپریالیزم و سوسیالیزم رخ داد. نشانه اصلی این تغییرات آنستکه درجهان دیگر تنها یک کشور سوسیالیستی نه بلکه یک عده کشورهای سوسیالیستی بوجود آمده است و اردوی نیرومند سوسیالیستی تشکیل شده است و شماره خلقهایی که در راه سوسیالیزم گام نهاده اند دیگر نه قریب ٢٠٠میلیون بلکه یک میلیارد نفر می باشد که ٣/١جمعیت جهان را تشکیل می دهد.
اردوی سوسیالیستی ثمره مبارزات پرولتاریای بین المللی و کلیه زحمتکشان می باشد. اردوی سوسیالیستی نه تنها به خلقهای کشورهای سوسیالیستی بلکه به پرولتاریای بین المللی و کلیه زحمتکشان هم تعلق دارد.
مطالبات اصلی مشترک خلقهای کشورهای اردوی سوسیالیستی و پرولتاریای بین المللی و کلیه زحمتکشان از احزاب کمونیست و کارگری کشورهای اردوی سوسیالیستی از این قراراند:
پافشاری روی خط مشی مارکسیستی_لنینیستی و اجرای سیاست داخلی و خارجی صحیح مارکسیستی_لنینیستی؛ تحکیم دیکتاتوری پرولتاریا و اتحاد کارگران و دهقانان تحت رهبری پرولتاریا و تا به آخر رساندن انقلاب سوسیالیستی در جبهه های اقتصادی، سیاسی، ایدئولوژی.
گسترش فعالیت و ابتکار خلاقانه توده های وسیع مردم، انجام ساختمان سوسیالیستی از روی نقشه و بسط و توسعه تولیدات، اعتلای سطح زندگی مردم و تقویت قدرت تدافعی کشور. تقویت پیوستگی اردوی سوسیالیستی براساس مارکسیزم_لنینیزم و تحقق بخشیدن به پشتیبانی متقابل بین کشورهای سوسیالیستی بر اساس انترناسیونالیزم پرولتری.
مبارزه علیه سیاست تجاوز و جنگ امپریالیزم و دفاع از صلح جهانی؛ مبارزه علیه سیاست ضد کمونیستی، ضد خلقی وضد انقلابی مرتجعین کشورهای مختلف؛ کمک به طبقات و ملل ستمدیده سراسر جهان در مبارزات انقلابی شان.
تحقق بخشیدن به این مطالبات، تعهد احزاب کمونیست و کارگری اردوی سوسیالیستی در مقابل خلقهای کشورهای خود و همچنین در برابر پرولتاریای بین المللی و کلیه زحمتکشان می باشد. چنانچه این مطالبات تحقق یابد،آنگاه اردوی سوسیالیستی می تواند به سیر تکامل تاریخ بشریت تاثیرات حلالی داشته باشد. درست از این جهت است که امپریالیستها و مرتجعین همیشه با توسل بهر وسیله تلاش دارند در سیاست داخلی و خارجی کشورهای اردوی سوسیالیستی نفوذ نموده اردوی سوسیالیستی متلاشی سازند و پیوستگی کشورهای سوسیالیستی و بویژه پیوستگی چین و اتحاد شوروی را از هم بگسلند. آنها همواره سعی می کنند در کشورهای سوسیالیستی رسوخ کرده آنها را واژگون سازند و حتا برای محو اردوی سوسیالیستی مذبوحانه تلاش می کنند. مسئله  فوق العاده مهم و اصولی که در مقابل کلیه احزاب کمونیست و کارگری قرار دارد مسئله چگونگی برخورد صحیح به اردوی سوسیالیستی می باشد. هم اکنون اتحاد و مبارزه احزاب کمونیست و کارگری بر اساس انترناسیونالیزم پرولتری در شرایط تاریخی نوینی روی میدهد. هنگامیکه در جهان تنها یک کشورسوسیالیستی وجود داشت و هنگامیکه این کشور در اثر پیروی قطعی از خط مشی و سیاست صحیح مارکسیستی_لنینیستی خصومت و زیان کاری کلیه امپریالیستها و مرتجعین را علیه خود بر انگیخته بود، در این میان سنگ محک انترناسیونالیزم پرولتری برای هر یک از احزاب کمونیست این بود که آیا از این یگانه کشور سوسیالیستی با قطعیت دفاع می کند یا نه. اکنون در جهان یک اردوی سوسیالیستی وجود دارد که مرکب از سیزده کشور می باشد..... در این شرایط سنگ محک انترناسیونالیزم پرولتری برای هر یک از احزاب کمونیست آن است که آیا از تمام اردوی سوسیالیستی با قطعیت دفاع می کند یا نه. آیا پیوستگی کلیه کشورهای تشکیل دهنده این اردو را براساس مارکسیزم_لنینیزم حفظ می کند یا نه و آیا از خط مشی و سیاست مارکسیستی _لنینستی که کشورهای سوسیالیستی باید از آن پیروی کنند دفاع می نماید یا نه.
اگر کسی از خط مشی و سیاست صحیح مارکسیستی_لنینیستی پیروی نکرده و پیوستگی اردوی سوسیالیستی را حفظ ننماید، برعکس در دورن اردوی سوسیالیستی تشنج و تفرقه ایجاد نموده و حتا دنباله رو سیاست رویزیونیستهای یوگسلاویا گردد، در راه محو اردوی سوسیالیستی بکوشد یا به کشورهای سرمایه داری در حمله بر کشورهای سوسیالیستی کمک نماید، در آنصورت او به مصالح تمام پرولتاریای بین المللی و خلقهای سراسر جهان خیانت می کند. اگر کسی از دیگران پیروی کرده و از خط مشی و سیاست صحیح مارکسیستی لنینیستی که کشورهای سوسیالیستی باید دنبال کنند دفاع نکرده، بلکه از خط مشی و سیاست اشتباه آمیز اپورتونیستی که یک کشور غیر سوسیالیستی دنبال می نماید، دفاع کند و بجای دفاع از سیاست پیوستگی از سیاست تفرقه افکنی دفاع کند، آنگاه او از مارکسیزم لنینیزم و انترناسیونالیزم پرولتری دور می شود.
٧-  امپریالیستهای آمریکایی با استفاده از شرایطی که پس از دومین جنگ جهانی پدید آمد، سعی دارند بجای فاشیستهای آلمان، ایتالیا وژاپن، امپراتوری بزرگ بی سابقه ای در سراسر جهان تشکیل دهند. هدف تغییر ناپذیری استراتژی امپریالیزم آمریکا عبارت است از تجاوز به مناطق میانه موجود بین ایالات متحده آمریکا و اردوی سوسیالیستی و برقراری اداره در آنجا، خفه کردن انقلاب خلقها و ملل ستمدیده و بدنبال آن محو کردن دول سوسیالیستی و قراردادن کلیه خلقها و کشورهای جهان منجمله کشورهای متفق ایالات متحده آمریکا تحت اسارت و نظارت سرمایه انحصاری آمریکا.
پس از دومین جنگ جهانی، امپریالیستهای آمریکایی لاینقطع علیه اتحاد شوروی و علیه اردوی سوسیالیستی تبلیغات می کنند. در اینجا دو نکته را باید یاد آورشد : از یک طرف امپریالیزم آمریکا واقعاً جنگ علیه اتحاد شوروی، علیه اردوی سوسیالیستی را تدارک می بیند و از طرف دیگر امپریالیزم آمریکا از این تبلیغات به مثابه پرده استتاری برای پنهان داشتن ظلم و ستمی که بر خلق کشور خود روا میدارد و برای روپوشی گسترش تجاوزات خود در جهان سرمایه داری استفاده می نماید. در اعلامیه سال ١٩٦٠ چنین خاطر نشان می شود: « امپریالیزم آمریکا بصورت بزرگترین استثمارگر بین المللی در آمده است.»
« امپریالیزم متحده آمریکا تکیه گاه عمده استعمار معاصر است.»
« امپریالیزم آمریکا نیروی عمده تجاوز و جنگ است.»
  « سیر حوادث بین المللی در سالهای اخیر دلایل جدید بسیاری بدست داده است که آمپریالیزم آمریکا تکیه گاه عمده ارتجاع جهانی و ژاندارم بین المللی و دشمن همه خلقهای جهان است.»
سیاست تجاوز جنگی که امپریالیزم آمریکا در سراسر جهان دنبال می کند تنها می تواند به نتیجه خلاف انتظارش منتج شود، آن وقت می تواند به بیداری خلقهای کشورهای مختلف و به انقلاب آنها کمک کند. بدین ترتیب امپریالیزم آمریکا خود را درمقابل خلقهای سراسر جهان گذاشته و در محاصره آنها قرار گرفته است. پرولتاریای بین المللی باید و میتواند کلیه نیروهایی را که می توان متحد کرد، متحد سازد و با استفاده از تضادهای درونی دشمنان و سیعترین جبهه واحد مبارزه علیه امپریالیزم آمریکا و سگهای زنجیریش را تشکیل دهد.
در مسئله سرنوشت خلقها و بشریت، بستن تمام امیدها به اتحاد و مبارزه پرولتاریای جهان و به اتحاد و مبارزه کلیه خلقها، این یعنی قرارگرفتن در راه واقع بینانه و صحیح. بر عکس تشخیص ندادن خودی و دوست از دشمن و در سرنوشت خلقها و سرنوشت بشریت چشم امید به همکاری با امپریالیزم آمریکا دوختن، این یعنی گمراه ساختن مردم. واقعیات چند سال اخیر گواه بر ورشکستگی چنین خیالات باطلی است.
٨ نواحی وسیع آسیا، افریقا و آمریکای لاتین نواحی ای است که تضاد های گوناگون جهان کنونی در آنجا متمرکز شده و ضعیف ترین حلقه زنجیر سلطه امپریالیزم بوده ونواحی عمده توفان های انقلابی جهان می باشد که ضربه ی مستقیم به امپریالیزم وارد می سازد. نهضت انقلاب دمکراتیک ملی در این نواحی و جنبش انقلاب سوسیالیستی دو جریان کبیر تاریخی معاصر است. انقلاب دمکراتیک ملی در این نواحی قسمت مهمی از انقلاب پرولتری جهانی دوران معاصر است.
مبارزه انقلابی ضد امپریالیستی خلقهای آسیا، افریقا و آمریکای لاتین ضربات جدی بر بنیان سلطه ی امپریالیزم  و استعمار نوین و کهن وارد میسازد  و آنرا تضعیف می نماید و این مبارزات نیروی پر قدرت دوران معاصر برای دفاع از صلح جهانی می باشد. بنابراین در معنای معینی امرانقلاب پرولتاریای بین المللی در مجموعه ی خود عاقبت به مبارزات انقلابی خلقهای ساکن این نواحی که بیشترین جمعیت جهان را تشکیل می دهند، وابسته میگردد. بدین جهت مبارزات انقلابی ضد امپریالیستی خلقهای آسیا، افریقا و آمریکای لاتین به هیچ وجه مسئله منطقه ای نیست مسئله ای است در مجموعه ی خود. اکنون کسانی هستند که منکر اهمیت بزرگ بین المللی مبارزات انقلابی ضد امپریالیستی خلقهای آسیا، افریقا و آمریکای لاتین شده و به بهانه به اصطلاح لغو مرزهایی که مردم را بر حسب ملیت، رنگ پوست و وضع جغرافیایی تقسیم می سازد، با تمام نیروتلاش دارند که مرزهای بین الملل ستمدیده و ستمگر بین کشورهای ستمکش و ستمگر را نفی کرده و مانع مبارزات انقلابی خلقهای این نواحی گردند. عملاً این اشخاص به سود نیازمندیهای امپریالیزم "تئوری" نوینی برای حفظ سلطه ی امپریالیزم و اجرای سیاست استعمار نوین و کهن در این نواحی می تراشند. این "تئوری" در حقیقت به هدف لغو مرزهایی نیست که مردم را بر حسب ملیت، رنگ پوست و وضع جغرافیایی تقسیم میکند، بلکه به هدف حفظ سلطه به اصطلاح "نژاد والا" بر ملیتهای ستمدیده می باشد. تحریم این چنین تئوریهای عوام فریبانه از طرف خلقهای نواحی مزبور کاملاً  منصفانه است.
طبقه کارگر کشورهای سوسیالیستی و تمام کشورهای سرمایه داری باید شعارهای رزمنده " پرولتاریای کلیه کشورها متحد شوید" را واقعاً عملی سازند و باید تجربیات انقلابی خلقهای آسیا، افریقا و آمریکای لاتین را مورد بررسی و مطالعه قرار دهند،  جداً از حرکات انقلابی آنها پشتیبانی نمایند و به امر آزادی آنها چون مطمئن ترین پشتیبانی از خود و چون منافع مستقیم خود بنگریند. تنها در چنین صورتی است که می توان از لغو واقعی مرزهاییکه مردم را برحسب ملیت، رنگ پوست و وضع جغرافیایی تقسیم می کند سخن گفت و در باره ی انترناسیو نالیزم پرولتری واقعی سخن بمیان آورند. لنین کاملاً بدرستی گفته است : « جنبش انقلابی کشورهای پیش افتاده بدون فشرده ترین اتحاد کامل در مبارزه کارگران اروپا و آمریکا علیه سرمایه با صدها میلیون بردگان مستعمرات که در معرض ستم این سرمایه قرار دارند، در حقیقت جز فریب ساده ای چیز دیگری نخواهد بود.» (کلیات لنین، جلد ٣١، دومین کنگره انترناسیونال کمونیستی.)
اکنون در صفوف جنبش بین المللی کمونیستی کسانی یافت می شوند که حتا نسبت به مبارزات رهایی بخش ملل ستمدیده برخورد غیر فعال، تحقیر آمیز و منفی دارند، عملاً از منافع بورزوازی انحصاری دفاع کرده و به منافع پرولتاریا خیانت ورزیده و تا سطح سوسیال دمکراسی تنزل می کنند. اتخاذ کدام روش نسبت به مبارزات انقلابی خلقهای آسیا، افریقا و آمریکای لاتین معیار مهمی است برای تشخیص موضع انقلابی از غیر انقلابی، برای تشخیص مدافعین واقعی صلح جهانی از کسانی که آب به آسیاب نیروی تجاوز و جنگ می ریزند.
٩- در برابر ملل و خلقهای ستمدیده آسیا، افریقا و آمریکای لاتین وظیفه مبرم مبارزه علیه امپریالیزم و سگهای زنجیرش قرار دارد. رسالت پر افتخاری که تاریخ بر عهده ی احزاب پرولتری این نواحی قرار داده چنین است: برافراشته نگاه داشتن پرچم مبارزه علیه امپریالیزم، علیه استعمار نوین و کهن، بخاطر استقلال ملی، در راه دمکراسی توده ای و گام برداشتن در مقدم ترین صفوف نهضت انقلابی دمکراتیک ملی و مبارزه بخاطرآینده سوسیالیزم.
وسیعترین اقشار اهالی این نواحی نمی خواهند در زیر یوغ بردگی امپریالیزم باقی بمانند که علاوه بر کارگران، دهقانان، روشنفکران و خرده بورژوازی، بورژوازی ملی میهن پرست نیز و حتا از پادشاهان و شاهزادگان و اشراف میهن پرست هم از جمله آنها می باشند. پرولتاریا وحزب آن باید به نیروی توده های مردم اعتماد داشته باشد و بطور عمده باید با دهقانان متحد گردیده و اتحاد استوار کارگران و دهقانان را بوجودآورد. فعالیت عناصر پیشرو پرولتری در دهات یعنی کمک به روستاییان درامور تشکیلاتی آنها، در بالابردن سطح آگاهی طبقاتی آنها، در تقویت روح عزت نفس ملی و اعتماد به نیروهای خود دارای اهمیت درجه اول می باشد.
پرولتاریا و حزب آن باید بر اساس کارگران و دهقانان کلیه اقشار اهالی را که میتوان متحد ساخت، متحد نموده و جبهه ی واحد وسیع مبارزه علیه امپریالیزم و سگهای زنجیریش را تشکیل دهند. استحکام و پیشرفت این جبهه واحد ایجاب می کند که حزب پرولتری در زمینه های ایدئولوژی، سیاسی و تشکیلاتی استقلال خود را حفظ کرده و هژمونی انقلابی خود را محفوظ نگاه دارد.
ضروریست که احزاب پرولتری و خلقهای انقلابی کلیه اشکال مبارزه منجمله شیوه ی مبارزه مسلحانه را بیاموزند و در صورتیکه امپریالیزم و سگهای زنجیریش با اسلحه دست به سرکوبی بزنند باید از نیروی مسلح انقلابی برای درهم شکستن نیروهای مسلح ضد انقلابی استفاده کنند. در برابر کشورهای ناسیونالیستی که تازه استقلال سیاسی خود را بدست آورده اند، برای تحکیم استقلال سیاسی، تصفیه کشور از نیروهای امپریالیستی و ارتجاع داخلی، اجرای اصلاحات ارضی و سایر تجدید بناهای اجتماعی ورشد اقتصادی و فرهنگ ملی هنوز هم وظایف سخت و دشواری قرار دارد. برای این کشورها هوشیاری و مبارزه علیه سیاست استعمار نوین که استعمارگران کهن بخاطر حفظ منافع خود بکار می برند و بویژه هوشیاری و مبارزه علیه استعمار نوین آمریکا دارای اهمیت واقع بینانه بزرگی می باشد. در برخی از کشورهای نو استقلال، بورژوازی ملی مهین پرست همچنان با توده های مردم علیه امپریالیزم و استعمار مبارزه کرده و همچنین برخی تدابیر مساعد برای ترقی اجتماعی اتخاذ می کند. این امر ایجاب می کند که احزاب پرولتری نقش مترقی بورژوازی ملی میهن پرست را کاملاً در نظر گرفته، همبستگی با آن را استحکام بخشد. در برخی از کشورهای نواستقلال، بورژوازی و بویژه بورژوازی بزرگ به نسبت حدت یافتن تضادهای اجتماعی داخلی و حدت یافتن مبارزه طبقاتی در مقیاس بین المللی بیش از پیش خود را به آغوش امپریالیزم انداخته؛ سیاست ضد خلقی، ضد کمونیستی و ضد انقلابی در پیش می گیرد و این هم احزاب پرولتری را ملزم به مبارزه قطعی علیه چنین سیاست ارتجاعی می نماید.
معمولاً دو رویی از جنبه های ویژه بورژوازی این کشورها می باشد. احزاب پرولتری هنگام تشکیل جبهه واحد با بورژوازی باید سیاست اتحاد و مبارزه را بکار ببندند. سیاست اتحاد نسبت به تمایلات مترقی ضد امپریالیستی و ضد فئودالی بورژوازی و سیاست مبارزه نسبت به گرایش ارتجاعی، سازش کاری و زد و بند بورژوازی با امپریالیزم و نیروهای فئودالی بموقع اجرا گذاشته می شود. جهان بینی احزاب پرولتری در مسئله ملی انترناسیونالیزم است نه ناسیونالیزم. درمبارزات انقلابی احزاب پرولتری از ناسیونالیزم مترقی پشتیبانی کرده و به مخالفت با ناسیونالیزم ارتجاعی بر می خیزند. احزاب پرولتری همیشه باید بین خود و ناسیونالیزم بورژوازی مرز بندی دقیقی کرده و نباید به اسارت آن در آیند.
در اعلامیه سال ١٩٦٠ گفته می شود: « کمونیستها مساعی جناح ارتجاعی بورژوازی را که میخواهد منافع آزمندانه صرفاً طبقاتی خود را به عنوان منافع تمام ملت جا بزند فاش می کند و پرده از روی سوء استفاده عوام فریبانه سیاست بازان بورژوازی از شعارهای سوسیالیستی که بهمان هدف به عمل میاید بر می افکنند.»
اگر پرولتاریا در انقلاب به دم ملاکین و بورژوازی مبدل شود، آنگاه انقلاب دمکراتیک ملی نمی تواند به پیروزی واقعی و نهایی نایل آید و اگر تا اندازه ای هم پیروز گردد، استحکام آن غیر ممکن خواهد بود. در جریان مبارزات انقلابی ملل و خلقهای ستمدیده، احزاب پرولتری تنها وقتی می توانند انقلاب دمکراتیک ملی را تا به آخر رسانده و انقلاب را براه سوسیالیزم سوق دهند که جداگانه برنامه مبارزه پیگیر خود را علیه امپریالیزم، علیه ارتجاع داخلی، بخاطر استقلال ملی و دمکراسی توده ای مطرح ساخته و بطور مستقل بکار در بین توده ها پرداخته، پیوسته نیروهای مترقی را توسعه داده، نیروی میانه را بخود جلب کرده و نیروهای ارتجاعی را منفرد سازند. 


١٠- برای آنکه در کشورهای امپریالیستی و کاپیتالیستی تضادهای جامعه سرمایه داری را بطور نهایی حل کرد باید به انقلاب پرولتری و دیکتاتوری پرولتاریا جامعه عمل پوشاند. در مبارزه بخاطر تحقق بخشیدن به این وظیفه، احزاب پرولتری در شرایط کنونی باید طبقه کارگر و دیگر اقشار زحمتکشان را در مبارزه علیه سرمایه داری انحصاری، بخاطر دفاع از حقوق دمکراتیک، علیه خطر فاشیزم و بخاطر بهبود شرایط زندگی، علیه توسعه تسلیحات و تدارک جنگ امپریالیستی و مبارزه در راه دفاع از صلح جهانی رهبری کنند و همچنین باید از مبارزات انقلابی ملل ستمدیده فعالانه پشتیبانی نمایند. درآن کشورهای کاپیتالیستی که امپریالیزم آمریکا آنها را تحت کنترل خود گرفته و یا تلاش دارد تحت نظارت در آورد، طبقه کارگرو توده های مردم ضربه اصلی را باید علیه امپریالیزم آمریکا و همچنین علیه بورژوازی انحصاری و سایر نیروهای ارتجاعی داخلی خائن بمنافع ملی متوجه سازند. مبارزات عظیم توده ای سالهای اخیر در کشور های کاپیتالیستی گواه برآنست که طبقه کارگر و سایر اقشار زحمتکشان این کشورها در حال بیداری تازه ای قرار دارند. مبارزات آنان ضرباتی برسرمایه انحصاری و نیروهای ارتجاعی وارد ساخته و می سازد و نه تنها دورنمای درخشانی در مقابل امر انقلاب در این کشورها می گشاید بلکه پشتیبانی نیرومندی برای مبارزات انقلابی خلقهای کشورهای آسیا، افریقا و آمریکای لاتین و همچنین پشتیبانی قوی برای کشورهای اردوی سوسیالیستی می باشد.
احزاب پرولتری درکشورهای امپریالیستی و کاپیتالیستی هنگام رهبری مبارزات انقلابی باید در زمینه های ایدئولوژی، سیاسی و تشکیلاتی استقلال خود را حفظ کنند و جبهه واحد وسیع مبارزه علیه سرمایه انحصاری و علیه سیاست تجاوز و جنگ امپریالیزم را تشکیل دهند. کمونیستهای کشورهای کاپیتالیستی هنگامیکه فعالانه مبارزه در راه مصالح روز مره را رهبری می کنند باید این مبارزه را با مبارزه بخاطر منافع عمومی آینده دور پیوند داده، توده های مردم را با روح انقلابی مارکسیزم- لنینیزم پرورانده و بطور پیگیر سطح آگاهی آنها را ارتقاء دهند تا از عهده رسالت تاریخی خود یعنی انقلاب پرولتری برآیند. اگر بطرز دیگر عمل کرده و جنبش روزمره را همه چیز شمرده و روش خود را از یک حادثه به حادثه دیگر معین کرده و با رویدادهای روزانه هماهنگ گشته و منافع اساسی پرولتاریا را قربانی کنند، آنوقت این چیزی جز سوسیال دمکراسی خالص نخواهد بود.
سوسیال دمکراسی یک جریان ایدئولوژی بورژوازی است. از مدتها قبل لنین خاطر نشان ساخت که حزب سوسیال دمکرات دسته سیاسی بورژوازی می باشد. عامل او در جنبش کارگری و تکیه گاه اصلی اجتماعی بورژوازی می باشد.کمونیستها همیشه باید در مسائل اساسی انقلابی پرولتری و دیکتاتوری پرولتاریا بین خود و حزب سوسیال دمکرات مرز بندی دقیقی کرده و تائیرات ایدئولوژی سوسیال دمکراسی را در جنبش بین المللی کارگری و در بین توده های کارگران کشورهای مختلف از بین ببرند. بدون شک کمونیستها بایدتوده هایی  را که تحت نفوذ حزب سوسیال دمکرات قرار دارند بطرف خود جلب کنند و باید عناصر جناح چپ و میانه حزب سوسیال دمکرات را که خواهان مبارزه با کنترل سرمایه انحصاری کشور خود و امپریالیزم خارجی می باشد بسوی خود کشیده و با آنان وحدت عمل وسیعی چه در مبارزات روزانه جنبش کارگری و چه در مبارزات بخاطر دفاع از صلح جهانی بوجود آورند.
احزاب مارکسیستی- لنینیستی با هدف رهبری پرولتاریا و سایر زحمتکشان در انجام انقلاب باید بتوانند تمام اشکال مبارزه را فرا گیرند و بتوانند طبق تغییرات در وضع این مبارزات سریعاً یک شکل مبارزه را جایگزین شکل دیگر سازند. دسته پیشاهنگ پرولتاریا تنها هنگامی در هر وضعی مظفر خواهد بود که تمام اشکال مبارزه از قبیل مبارزه مسالمت آمیز و مسلحانه، علنی و مخفی، قانونی و غیر قانونی، پارلمانی و توده ای و غیره را فرا گیرد. اشتباه خواهد بود اگر هنگامیکه باید و میتوان از شکل مبارزه پارلمانی و سایر اشکال مبارزه قانونی استفاده کرد امتناع ورزیده شود. ولی اگر گرفتار سفاهت پارلمانتاریزم ولگالیزم شده و مبارزه در چهار چوبه ای که بورژوازی مجاز داشته، محدود گردد، آنگاه این مسلماً منجر به امتناع از انقلاب پرولتری و دیکتاتوری پرولتاریا خواهد شد.
١١- در مسئله گذار از سرمایه داری به سوسیالیزم، احزاب پرولتری باید از نقطه نظر مبارزه طبقاتی، از نقطه نظر انقلاب و بر اساس آموزش مارکسیزم لنینیزم در باره ی انقلاب پرولتری و دیکتاتوری پرولتاریا بدان برخورد کنند. کمونیستها همیشه ترجیح می دهند که گذر به سوسیالیزم از طریق مسالمت آمیز انجام گیرد. ولی آیا می توان گذار مسالمت آمیز را به مثابه اصل نوین استراتژی جهانی جنبش بین المللی کمونیستی تلقی کرد؟ خیر! بهیچوجه!
مارکسیزم لنینیزم همواره میاموزد که مسئله جهانی کلیه انقلابها مسئله حاکمیت دولتی است. در بیانیه سال ١٩٥٧ و اعلامیه ١٩٦٠ به روشنی خاطر نشان شده است که : « لنینیزم میاموزد و تجربیات تاریخی تائید می کند که طبقه حاکمه با طیب خاطر از حکومت دست نخواهد کشید» هیچ دولت کهنه ای حتا در دوران بحران هم هرگز بدون آنکه تکانی بدان داده شود سرنگون نخواهد شد. این قانونمندی عمومی مبارزه طبقاتی است.
مارکس و لنین در شرایط معین تاریخی مسئله امکان پیشرفت مسالمت آمیز انقلاب را بمیان کشیدند. ولی امکان پیشرفت مسالمت آمیز انقلاب همانطوریکه لنین می گوید: « امکانی است که بسیار بندرت در تاریخ انقلاب بدان تصادف می شود.» رویدادها گویای آنند که تاکنون درتاریخ جهانی هنوز نمونه گذر مسالمت آمیز از سرمایه داری به سوسیالیزم بوقوع نپیوسته است. برخی ها می گویند هنگامیکه مارکس ناگزیری تعویض کاپیتالیزم را با سوسیالیزم پیش بینی می کرد سابقه ای وجود نداشت پس چرا اکنون نمیتوان بدون داشتن سابقه، امکان گذر مسالمت آمیز از سرمایه داری به سوسیالیزم را پیش بینی کرد؟ این تشبیه پوچ و بی معنایی است. مارکس با رهنمون قرار دادن ماتریالیزم دیالکتیک و ماتریالیزم تاریخی تضادهای جامعه سرمایه داری را تجزیه و تحلیل کرد و قانونمندی عینی پیشرفت جامعه بشری را کشف نمود و از اینجا به نتیجه گیری عملی رسید. اما پیشگویانی که تمام امید خود را به گذر مسالمت آمیز بسته اند از موضع ایده آلیزم تاریخی حرکت کرده و اساسی ترین تضادهای جامعه سرمایه داری را انکار نموده، آموزش مارکسیزم لنینزم را در باره مبارزه طبقاتی رد کرده و قضاوت ذهنی کاملاً بی اساس به عمل میآورند. این اشخاص که از مارکسیزم و قضاوت ذهنی سرباز می زنند چگونه می توانند از مارکس مدد گیرند؟
بر همه معلوم است که اکنون کلیه دول سرمایه داری دستگاه دولتی خود و بویژه ماشین جنگی خود را قبل از همه به هدف سرکوب مردم کشورهای خود تقویت میکنند. احزاب پرولتری به هیچ وجه نباید فکر رهنمون انقلابی و تمام کار خود را بر پایه این فرض بنا نهند که امپریالیستها و مرتجعین به تحول مسالمت آمیز با طیب خاطر رضایت می دهند. احزاب پرولتری باید برای دو احتمال آماده باشد، یعنی در عین آمادگی برای پیشرفت مسالمت آمیز انقلاب باید برای پیشرفت غیر مسالمت آمیز انقلاب هم کاملاً آماده باشند حزب پرولتری باید توجه عمده خود را به وظیفه سخت جمع آوری نیروهای انقلابی مبذول دارد تا هنگام رسیدن شرایط، آماده نیل به پیروزی انقلابی باشد و یا در صورت هجوم ناگهانی و حمله مسلحانه امپریالیستها و مرتجعین نیرومندانه مقابله کند. در صورت عدم چنین آمادگی می توانند اراده انقلابی پرولتاریا را فلج کرده، خود را از لحاظ ایدئولوژی خلع سلاح نموده و در زمینه های سیاسی و تشکیلاتی ابتکار خود را کاملاً از دست داده و حتا کار انقلاب پرولتری را مدفون سازند.
١٢- انقلابهای اجتماعی در مراحل مختلف تاریخ بشریت از دید تاریخی ناگزیر است و طبق قانونمندی عینی بدون وابستگی به اراده اشخاص بوجود میاید. تاریخ نشان میدهد که انقلابی نبوده است که بدون طی راه کم و بیش پر پیچ و خم و بدون دادن قربانی هایی به پیروزی رسیده باشد. وظیفه حزب پرولتری اینست که بر اساس تئوری مارکسیزم لنینیزم شرایط مشخص تاریخی را مورد تجزیه و تحلیل قرار داده استراتژی و تاکتیک صحیح در پیش گرفته و توده های مردم را رهبری کند تا موانع را دور زده از قربانی های بی مورد احتراز کرده و قدم بقدم به هدف خود دست یابد. سوال می شود آیا ممکن است بکلی از قربانی دادن احتراز جست؟ انقلابهای بردگان و دهقانان وابسته به زمین، انقلاب های بورژوازی و انقلابهای ملی بدون دادن تلفات صورت نگرفته است. امر انقلاب پرولتری هم همینگونه است. حتا در صورت وجود خط مشی صحیح رهبری کننده انقلاب هم نمی توان کاملاً تضمین کرد که انقلاب با برخی عدم موفقیتها مواجه نگردد و دچار تلفاتی نشود. اما اگر بطور پیگیر ازمشی صحیح پیروی شود، انقلاب سرانجام پیروز خواهد شد. دست کشیدن از انقلاب به بهانه اجتناب از تلفات در واقع به معنای محکوم کردن مردم ببردگی ابدی، محکوم کردن آنان به تحمیل مصایب و تلفات بی حد برای همیشه می باشد. نظام سرمایه دای همانطوریکه لنین کاملاً بدرستی می گوید : « همیشه و ناگزیر حتا در مسالمت آمیز ترین جریان امر هم تلفات بیشماری به طبقه کارگر وارد می سازد.» (کلیات لنین،جلد ٥، " جنگ مغلوبه جدید." )
کسی که مدعی باشد تنها در صورتی می توان انقلاب کرد که قبلاً تضمین گرفته شود که انقلاب صاف و هموار بدون تلفات و بدون شکست به پیش خواهد رفت به هیچ وجه یک فرد انقلابی نیست. انقلابیون پرولتری علیرغم هرگونه مشکلاتی و علیرغم هرگونه تلفات و شکستی در انقلاب باید مردم را با روح انقلابی پرورش داده و باید پرچم انقلاب را محکم نگاه داشته و نباید آنرا بدور افکند. اگر حزب پرولتری هنگامیکه هنوز شرایط عینی برای انقلاب نرسیده است، سبک سرانه دست به انقلاب زند، کاری جز ماجراجویی "چپ" نکرده است و برعکس هنگامیکه شرایط عینی رسیده باشد، حزب پرولتری جسارت رهبری انقلاب و جسارت بدست گرفتن حکومت را نداشته باشد، این نیز جز اپورتونیسم راست چیز دیگری نخواهد بود. حزب پرولتری حتا در روزهای عادی هم باید در جریان رهبری مبارزات روزانه توده های مردم چه در صفوف خود و چه در میان توده های مردم بکار آمادگی انقلابی از نظر ایدئولوژی، سیاسی و تشکیلات بپردازد و به پیشرفت مبارزه انقلابی کمک کند تا هنگامیکه شرایط برای انقلاب می رسد فرصت را از دست نداده سلطه ارتجاعی را سرنگون کرده و حکومت نوین را برقرار سازد. در صورت عکس فرصت نیل به پیروزی در انقلاب حتا در موقعی هم که شرایط عینی رسیده باشد بیهوده از دست می رود. حزب پرولتری همواره باید مالک حد اعلای اصولیت بوده و در عین حال نرمش نشان دهد و گاهی در صورت لزوم و سازش لازم از بیخ و بن از سیاست اصولی و هدف انقلاب سر باز زند. حزب پرولتری که توده های مردم را در مبارزه علیه دشمنان رهبری می کند، همچنان باید بتواند ازتضادهای اردوی دشمن استفاده کند. اما استفاده از تضادهای اردوی دشمن برای کمک به دست یافتن به هدف مبارزه انقلابی خلقها می باشد، نه برای حذف این مبارزه.
واقعیت های بیشماری گویای آنستکه هر جا که سلطه سیاه امپریالیزم و ارتجاع وجود دارد مسلماً مردمی که بیش از ٩٠ درصد جمعیت آنجا را تشکیل میدهند دیر یا زود به انقلاب برمیخیزند. چنانچه کمونیستها پشت بخواستهای انقلابی توده های مردم بگردانند نا گزیر اعتماد توده های مردم را از دست داده و سیل انقلاب آنها را بکنار بیندازد. اگر گروه رهبری حزب خط مشی غیر انقلابی را در پیش گیرد و حزب خود را به حزب رفرمیستی مبدل سازد، آنگاه مارکسیست-لنینیست هائیکه در داخل و یا در خارج آن حزب هستند جای آنها را در انقلاب خواهند گرفت و مردم را در راه انقلاب شان رهبری خواهند کرد. در حالات دیگری انقلابیون بورژوازی در راس انقلاب قرار می گیرند و حزب پرولتری هژمونی خود را در انقلاب از دست می دهد. هنگامیکه بورژوازی ارتجاعی به انقلاب خیانت کرده، مردم را سرکوب می نماید، خط مشی اپورتونیستی منجر بدان می شود که کمونیستها و توده های انقلابی را دچار تلفات سنگین و بیهوده ای می سازد. چنانچه کمونیستها باز هم درسراشیبی اپورتونیسم بلغزند، آنگاه آنان به یک ناسیونالیست بورژوازی تغییر ماهیت داده و به زایده امپریالیزم و بورژوازی ارتجاعی مبدل خواهند شد. اکنون اشخاصی یافت می شوند که معتقدند که پس از لنین بزرگترین خدمت خلاق را در تئوری انقلابی انجام داده اند و خود را یگانه آدم محقق میداند. اما آیا آنان واقعاً در باره تجربه های همه جانبه جنبش کمونیستی جهانی اندیشیده اند؟آیا آنان درحقیقت منافع، هدفها و وظایف تمام جنبش بین المللی کمونیستی خط مشی اصلی ای دارند که واقعاً پاسخگوی مارکسیزم لنینیزم باشد؟ در تمام اینها جای شک و تردید است. طی سالهای اخیر در جنبش بین المللی کمونیستی و نهضت آزادیبخش ملی تجربیات فراوانی گرد آمده و درسهای زیادی از آنها گرفته شده است. تجربیاتی وجود دارد که قابل ستایش است و تجربه هایی هست که اندوه آور است. کمونیستها و خلقهای انقلابی کلیه کشورها باید تجربه های موفقعیتها و شکستها را با دقت اندیشیده و مطالعه کنند تا از آن نتیجه گیری صحیح کرده و درس مفیدی بگیرند.
١٣- کشورهای سوسیالیستی و مبارزات انقلابی خلقها و ملل ستمدیده سراسر جهان متقابلاً به یک دیگر کمک می نمایند. نهضت آزادیبخش ملی درآسیا، افریقا و آمریکای لاتین و جنبش انقلابی خلقهای کشورهای سرمایه داری پشتیبانی نیرومندی برای کشورهای سوسیالیستی می باشد و انکار این نکته بکلی اشتباه است. کشورهای سوسیالیستی نسبت به مبارزات انقلابی خلقها و ملل ستمدیده فقط می توانند روش حسن نظر آتشین داشته و فعالانه از آن پشتیبانی نمایند و به هیچ وجه نباید روش ظاهر سازی و خود خواهی ملی و شوونیزم عظمت طلبانه از خود نشان دهند. لنین میگوید: « اتحاد با انقلابیون کشورهای پیش افتاده و کلیه خلقهای ستمدیده علیه همه امپریالیستها این است سیاست خارجی پرولتاریا.» (لنین کلیات، جلد٢٥، "سیاست خارحی انقلاب روسی"»)
کسی که این نکته را نمی فهمد و پشتیبانی کشورهای سوسیالیستی را از خلقها و ملل ستمدیده به مثابه باری و یا رحمتی میداند، درجهت مغایر با مارکسیزم لنینیزم و انترناسیونالیزم پرولتری حرکت می کند. برتری نظام سوسیالیستی و موفقیت های ساختمانی کشورهای سوسیالیستی برای خلقها و ملل ستمدیده دارای نقش نمونه وی و الهام بخش می باشد. ولی این نمونه ها و الهام ها به هیچ وجه نمی تواند جایگزین مبارزات انقلابی خلقها و ملل ستمدیده گردد و آنها تنها با اتکا به مبارزات قطعی انقلابی خود می توانند آزادی را بدست آورند. برخی ها در باره نقش مسابقات مسالمت آمیز بین کشورهای سوسیالیستی و امپریالیستی بطور یک طرفه مبالغه کرده، تلاش دارند آنرا جایگزین مبارزات انقلابی کلیه خلقها و ملل ستمدیده سازند. بنابر موعظه گویی آنان گویا امپریالیزم در این مسابقات مسالمت آمیز بخودی خود از بین میرود و فقط کافی است که کلیه خلقها و ملل ستمدیده ساکت و آرام منتظر چنین روزی باشند. آیا این امر با نقطه نظر مارکسیزم- لنینیزم هیچ وجه مشترکی دارد؟ برخی ها به علاوه ادعای عجیبی بهم بافته اند که گویا چین و برخی از کشورهای سوسیالیستی دیگر برای افروختن جنگ می کوشند و می خواهند از طریق " جنگ بین دول" سوسیالیزم را گسترش دهند. این ادعا عجیب همانطوریکه در اعلامیه ١٩٦٠ گفته شده است، جز افتراء ساخت ارتجاع امپریالیستی چیز دیگری نیست. اگرصاف و پوست کنده گفته شود، هدف آنها درتکراراین افترا پنهان ساختن این واقعیت است که خود آنها با انقلاب خلقها و ملل ستمدیده سراسر جهان همچنین با پشتیبانی دیگران از این انقلاب مخالفت می ورزند.
١٤- طی سالهای اخیر در باره مسئله جنگ و صلح نه این که کم سخن گفته نشده است بلکه حتا بدرجه کافی هم گفته شده است. نظرات و سیاست ما در مسئله جنگ و صلح بر همه جهانیان معلوم است و هیچ کس قادر نیست که آنرا تحریف نماید. بسیار تآسف آور است که در جنبش بین المللی کمونیستی اشخاصی یافت می شوند که گر چه می گویند صلح را خیلی دوست دارند و از جنگ متنفرند، ولی نمی خواهند ذره ای هم به کنه حقیقت ساده و روشنی که لنین در باره مسئله جنگ گفته است پی ببرند. لنین می گوید:  « بنظر من موضوع اصلی ایکه معمولاً در باره مسئله جنگ فراموش می کنند و به اندازه کافی بدان دقت نمی نمایند، موضوع اصلی ایکه در مورد آن، این همه مباحثات که حتا من می خواهم بگویم مباحثات پوچ و بی مورد و بدون هدف انجام می گیرد، همانا فراموش کردن این مسئله اساسی است که جنگ دارای چه جنبه طبقاتی است، علت افروخته شدن این جنگ چیست؟ کدام طبقات بدان دست می زنند و کدام شرایط تاریخی و شرایط تاریخی اقتصادی است که آن را بوجود آورده است.»  ( کلیات لنین، جلد ٢٤، "جنگ و انقلاب")
از نطر مارکسیست لنینیست ها جنگ ادامه سیاست با وسایل دیگر می باشد و هر جنگ با رژیم سیاسی و مبارزه سیاسی موجد آن رابطه ناگسستنی دارد. هرکس از این حکم علمی مارکسیستی- لنینیستی که تمام تاریخ مبارزات طبقاتی جهان آن را تائید کرده است، دور شود، هیچ وقت نه مسئله جنگ. نه مسئله صلح را نمی تواند درک کند. همانطوریکه صلح انواع گوناگون دارد، جنگ نیز دارای انواع مختلفی است. مارکسیست لنینیست ها باید برای خود روشن سازند که از کدام صلح و از کدام جنگ سخن می رود؟ مخلوط کردن جنگهای عادلانه با جنگهای غیر عادلانه بدون تشخیص آنها از یکدیگر و مخالفت کلی با همه آنها به معنی قرار گرفتن در موضع نظرات پاسیفیستی بورژوازی است، نه مارکسیستی-لنینیستی. برخی ها میگویند بدون جنگ هم انقلاب کاملاً ممکن است. در اینجا سخن از کدام جنگها می رود؟ در باره جنگ آزادیبخش ملی و جنگ انقلابی داخلی و یا در باره جنگ جهانی؟
اگر در باره جنگ آزادیبخش ملی و جنگ انقلابی داخلی سخن گفته شود، آنوقت چنین ادعا ها در واقع علیه جنگهای انقلابی، یعنی علیه انقلاب معطوف می باشد. اگردر باره جنگ جهانی سخن گفته شود، آنوقت پر واضح است این چنین ادعایی بمثابه تیراندازی روی هدف واهی می باشد. با وجود اینکه مارکسیست- لنینیست ها با اتکاء به تاریخ دو جنگ جهانی این واقعیت را روشن ساخته اند که جنگهای جهانی ناگزیر به انقلاب منجر می گردد، ولی هیچ یک از مارکسیست لنینیست ها هرگز طرفدارآن نبوده و نیستند و نخواهند بود که انقلاب حتماً از طریق جنگ جهانی انجام گیرد. مارکسیست لنینیست ها نابودی جنگ را به مثابه آرمان خود میدانند و اطمینان دارند که جنگ میتواند از بین برود ولی جنگ را چگونه می توان از بین برد؟ لنین چنین گفته است: « هدف ما نیل به نظام اجتماعی سوسیالیستی است که تقسیم بشریت را به طبقات از بین می برد. هرگونه استثمار فرد از فرد و استثمار یک ملت را از طرف ملل دیگر از میان بر میدارد و هرگونه امکان جنگ را بطور حتم نابود می سازد.» در اعلامیه سال ١٩٦٠ نیز صریحاً گفته شده است که : « پیروزی سوسیالیزم در سراسر جهان علل اجتماعی و ملی بروز هر گونه جنگی را بطور نهایی از بین خواهد برد.»
اکنون اشخاصی یافت می شوند که معتقدند در شرایطی که هنوز امپریالیزم و رژیم استثمار فرد از فرد وجود دارد، میتوان از طریق "خلع سلاح همگانی و کامل"، " جهان بدون اسلحه و بدون ارتش و بدون جنگ" بوجود آورد. این کاملاً خیال باطلی است. الفبای مارکسیزم-لنینیزم بما می گوید که ارتش قسمت اصلی دستگاه دولتی می باشد و به اصطلاح جهان بدون اسلحه و بدون ارتش تنها می تواند جهان بدون دولت باشد. لنین می گوید :« پرولتاریا تنها پس ازآنکه بورژوازی را خلع سلاح کرد، میتواند بدون پشت پا زدن به وظیفه تاریخی جهانی خود هر گونه سلاحی را بطور کلی بدور اندازد و بدون شک پرولتاریا تنها درآن موقع به هیچ وجه نه قبل از آن این کار را انجام خواهد داد.»( کلیات لنین،جلد ٢٣،"برنامه نظامی انقلاب پرولتری")
ولی می بینیم حقایق موجود جهان چگونه است؟ مگرکوچکترین نشانه ای دال برآمادگی کشورهای امپریالیستی به سردمداری ایالات متحده آمریکا برای خلع سلاح همگانی و کامل وجود دارد؟ مگر تمام آنها بدون استثناء به توسعه تسلیحات همه جانیه و کامل نمی پردازند؟ ما همیشه معتقد بوده و هستیم که مطرح ساختن پیشنهاداتی راجع به خلع سلاح همگانی به منظور افشاگری و مبارزه علیه توسعه تسلیحات و تدارک جنگ امپریالیزم امریست لازم و مبارزه متحد کشورهای اردوی سوسیالیستی و خلقهای تمام جهان ممکن است امپریالیزم را وادار به برخی توافق ها در مورد خلع سلاح نماید. اگر انجام خلع سلاح همگانی و کامل به مثابه اساسی ترین راه مبارزه بخاطر صلح جهانی شمرده شود و چنین خیالات واهی اشاعه داده شود که امپریالیزم می تواند با طیب خاطر اسلحه را بزمین گذارد و به بهانه خلع سلاح تلاش برای محو مبارزه انقلابی خلقها و ملل ستمدیده به عمل آید، این به معنای فریب عمدی مردم جهان و خدمت به امپریالیزم دراجرای سیاست تجاوز و جنگش می باشد. برای بر طرف کردن در هم برهمی ایدئولوژی در مسئله جنگ و صلح که اکنون در جنبش بین المللی کارگری مشاهده می گردد، ما معتقدیم که به نفع مبارزه علیه سیاست تجاوز و جنگ امپریالیستی و به نفع مبارزه در راه حفظ صلح در سراسر جهان از هر جهت ضروریست که احکام لنین که رویزیونیستهای معاصر بدور انداخته اند احیا گردد. جلوگیری از جنگ نوین جهانی خواست همگانی خلقهای سراسرجهان است. از جنگ نوین جهانی می توان جلوگیری کرد. اکنون مسئله بر سر اینست که راه بدست آوردن صلح در سراسر جهان چگونه باید باشد؟ از نقطه نظر لنینیزم صلح جهانی را تنها با مبارزه خلقهای کشورهای جهان می توان بدست آورد و نباید آنرا ملتسمانه از امپریالیزم تقاضا کرد. تنها با اتکا به پیشرفت نیروهای اردوی سوسیالیستی، به مبارزه انقلابی پرولتاریا و زحمتکشان کشورهای مختلف، به مبارزه آزادیبخش ملل ستمدیده و با اتکا به مبارزه کلیه خلقها و دول صلح دوست می توان بطور موثر از صلح جهانی دفاع کرد. چنین است سیاست لنینی. سیاست مغایر با این به هیچ وجه نمی تواند منجر به صلح جهانی گردد و تنها به افزایش امیال آزمندانه امپریالیستها کمک کرده و خطر جنگ جهانی را افزایش میدهد. در سالهای اخیر برخی ها چنین ادعایی را شایع می کنند که گویا جرقه جنگهای آزادیبخش ملی و یا جنگهای انقلابی توده ای میتواند به جنگ جهانی و نابودی بشریت منجر گردد. اما رویدادها چه نشان میدهد؟ اتفاقاً آنها درست عکس آنرا نشان میدهد. جنگهای آزادیبخش ملی و جنگهای انقلابی توده ای بسیاری که بعد از پایان دومین جنگ جهانی رخ داد، به هیچ وجه به جنگ جهانی منجر نگردید و پیروزیهای حاصله در این جنگهای انقلابی مستقیماً نیروهای امپریالیزم را تضعیف کرده و بطور شایانی نیروهایی را که بخاطر جلوگیری از جنگ جهانی که امپریالیزم می کوشد بر افروزد و در راه حفظ صلح جهانی مبارزه می کنند تقویت نموده است. مگر رویدادها کاملاً دال بر پوچ و بی معنی بودن چنین ادعا نیست؟
١٥-  منع کامل اسلحه هسته ای و محو کامل آن یکی از وظایف مهم در مبارزه بخاطر دفاع از صلح جهانی می باشد. برای تحقق یافتن این وظیفه ما باید حد اعلای مساعی خود را بکار بندیم. اسلحه هسته ای دارای قدرت تخریبی بی سابقه ای است بدین جهت اکنون بیش از ١٠سال است که امپریالیستهای آمریکایی سیاست شانتاز هسته ای را اعمال داشته و تلاش دارند بوسیله این سیاست امیال آزمندانه خود را در به اسارت کشیدن خلقهای سراسر جهان و بر قراری سلطه جهانی خود تحقق بخشند. ولی امپریالیستها که کشورهای دیگر را با اسلحه هسته ای تهدید می کنند، خلقهای کشورهای خودشان را نیز در معرض تهدید قرار میدهند و آنها را وادار به برخاستن علیه اسلحه هسته ای و علیه سیاست تجاوز و جنگ امپریالیزم می نمایند. در عین حال امپریالیستها که تلاش دارند طرف مقابل را با اسلحه هسته ای نابود سازند، عملاً  خود را در معرض خطر نابودی قرار میدهند. امکان منع اسلحه هسته ای وجود دارد. اگر امپریالیستها ناچار بتوافق در باره منع اسلحه هسته ای گردند، این را به هیچ وجه بخاطر " عشق و علاقه" به بشریت نمی کنند بلکه تنها در زیر فشار خلقهای سراسر جهان و بنا برمنافع خصوصی خود می کنند.
کشورهای سوسیالیستی بر خلاف امپریالیستها به نیروهای مردم عدالت جو و به سیاست صحیح خود تکیه می کنند و برای آنها هیچ لزومی ندارد که با استفاده از اسلحه هسته ای در صحنه بین المللی دست به قمار بزنند. اسلحه هسته ای در دست دول سوسیالیستی کاملاً و تماماً به هدف دفاع و لگام زدن بر امپریالیستها که تلاش دارند جنگ هسته ای را بر افروزند می باشد. مارکسیست-لنینست ها معتقدند که آفریننده تاریخ مردمند. در پیشرفت و تکامل تاریخ در زمان ما هم انسان همیشه عامل حلال بوده و هست. مارکسیست-لنینست ها ارزش بزرگی برای تحولات در تکنیک قایل اند، اما اشتباه خواهد بود اگر به نقش انسان کم ارزش داده شود و درباره نقش تکنیک مبالغه گردد. پیدایش اسلحه هسته ای نمی تواند مانع از پیشرفت تاریخ بشریت گردد و نمی تواند امپریالیزم را از نابودی نجات دهد. همچنان که در طول تاریخ هم پیدایش تکنیک تازه نتوانست یکی از نظامهای کهنه را هم از نابودی نجات دهد. پیدایش اسلحه هسته ای تضاد های اساسی جهانی کنونی را حل نکرده و نمی تواند حل کند، قانونمندی مبارزات طبقاتی را تغییر ندادن و نمی تواند تغییر دهد و طبیعت امپریالیزم و کلیه مرتجعین را تغییر نداده و نمی تواند تغییر دهد. بدین جهت نمی توان گفت که در نتیجه پیدایش اسلحه هسته ای امکان لزوم انقلاب های اجتماعی و ملی از بین رفته و احکام اساسی مارکسیزم ­_لنینیزم بویژه احکام آن در باره ی انقلاب پرولتری و دیکتاتوری پرولتاریا و در باره جنگ و صلح دیگر کهنه شده و به "دگم" فرتوت مبدل شده است.
١٦ کشورهای سوسیالیستی می توانند با کشورهای سرمایه داری بطور مسالمت آمیز همزیستی کنند. این را لنین مطرح کرده است. بر همه معلوم است که پس از آنکه خلق کبیر اتحاد شوروی مداخلات مسلحانه خارجی را دفع کرد، حزب کمونیست اتحاد شوروی و دولت شوروی تحت رهبری لنین و سپس تحت رهبری استالین همواره سیاست همزیستی مسالمت آمیز را عملی ساختند و تنها در هنگامیکه امپریالیستهای آلمان به اتحاد شوروی حمله کردند، خلق اتحاد شوروی ناچار شد به جنگ تدافعی بپردازند. جمهوری توده ای چین نیز از زمان تشکیل خود همواره از سیاست همزیستی مسالمت آمیز با کشورهای دارای نظامهای اجتماعی گوناگون بطور پیگیر پیروی کرده و مبتکر اصول پنجگانه همزیستی مسالمت آمیز می باشد. ولی در سالهای اخیر اشخاصی پیدا شده اند که ناگهان سیاست همزیستی مسالمت آمیز مطرح شده از طرف لنین را به مثابه " کشف کبیر" خود قلمداد کرده و تصور می کنند که تعبیر و تفسیر این سیاست حق انحصاری آنها است. آنها " همزیستی مسالمت آمیز" را یک نوع وحی الهی جامع همه چیزها و غیر قابل تصور می پندارند و تمام موفقیتها و دست آوردهای مبارزات خلقهای جهان را بحساب آن می گذارند. آنها تمام کسانی را که با چنین تحریف نقطه نظرهای لنینی موافقت نمی کنند، به مثابه مخالفان همزیستی مسالمت آمیز مثل کسانیکه چیزی از لنین و لنینیزم نمی دانند و مانند اهل بدعت مرتکب گناه کبیره قلمداد می کنند. مگر کمونیستهای چین می توانند با چنین نظرات و روش ها موافقت کنند؟ خیر! هرگز.
اصل لنینی همزیستی مسالمت آمیز کاملاً روشن است و مردم عادی به آسانی می توانند آنرا بفهمند. هنگامیکه از همزیستی مسالمت آمیز صحبت می شود بخودی خود مناسبات بین کشورهای دارای نظامهای اجتماعی گوناگون از آن مستفاد می شود. و نمی توان آنرا به میل خود تعبیر کرد. هیچگاه نباید همزیستی مسالمت آمیز را به مناسبات بین ملل ستمدیده و ستمگر، بین کشورهای ستمدیده و ستمگر و بین طبقات ستمدیده و ستمگر کشاند و نمی توان همزیستی مسالمت آمیز را مضمون اصلی گذر از سرمایه داری به سوسیالیزم وانمود کرد و بطریق اولی نمی توان گفت گویا همزیستی مسالمت آمیز راه تمام بشریت به سوسیالیزم است. زیرا همزیستی مسالمت آمیز کشورهای دارای نظامهای اجتماعی گوناگون مسئله جداگانه ای است. دربین کشورهایی که با هم همزیستی مسالمت آمیز می کنند این کاملاً غیر قابل قبول و غیر ممکن است که حتا سر مویی هم به نظام اجتماعی یکدیگر تخطی کنند. اما مبارزه طبقاتی در کشورهای مختلف، مبارزه آزادیبخش ملی. گذر از سرمایه داری به سوسیالیزم بکلی مسئله دیگری است. تمام این مبارزات، مبارزات شدید انقلابی حیاتی و مماتی جهت تغییر نظام اجتماعی می باشد. همزیستی مسالمت آمیز مطلقاً نمی تواند جایگزین مبارزات انقلابی خلقها گردد. در هر کشوری گذر از سرمایه داری به سوسیالیزم تنها از طریق انقلاب پرولتری و دیکتاتوری پرولتاریا می توان تحقق یابد. در جریان اجرای سیاست همزیستی مسالمت آمیز بین کشورهای سوسیالیستی. کشورهای امپریالیستی مبارزه در زمینه های سیاسی،اقتصادی و ایدئولوژی اجتناب ناپذیر است و " همکاری همه جانبه" کاملاً غیر ممکن است.
این یا آن مذاکرات با کشورهای امپریالیستی برای کشورهای سوسیالیستی امری است لازم. با اتکا به سیاست صحیح کشورهای سوسیالیستی وفشار توده های مردم کشورهای مختلف می توان از طریق مذاکرات به موافقتهایی دست یافت. برخی سازشهای لازم بین کشورهای سوسیالیستی و امپریالیستی ایجاب نمی کند که خلقها و ملل ستمدیده نیز بدنبال آن با امپریالیزم و سگهای زنجیریش سازش کنند. هیچ کس هرگز نباید تحت عنوان همزیستی مسالمت آمیز از خلقها و ملل ستمدیده بخواهد که ازمبارزات انقلابی خود سرباز زنند. اجرای سیاست همزیستی مسالمت آمیز از طرف کشورهای سوسیالیستی به ایجاد وضع مسالمت آمیز بین المللی برای ساختمان سوسیالیستی، به افشای سیاست تجاوز و جنگ امپریالیزم و به انفراد نیروهای امپریالیستی تجاوز کار و جنگ طلب مساعدت می نماید. ولی چنانچه خط مشی اصلی سیاست خارجی کشورهای سوسیالیستی فقط به همزیستی مسالمت آمیز محدود شود، در این صورت تنظیم صحیح مناسبات متقابل بین کشورهای سوسیالیستی و همچنین مناسبات متقابل بین کشورهای سوسیالیستی و خلقها و ملل ستمدیده غیر ممکن است. بنابراین این اشتباه است که به همزیستی مسالمت آمیز به مثابه خط مشی اصلی سیاست خارجی کشورهای سوسیالیستی نگریست.
به دید ما خط مشی اصلی سیاست خارجی کشورهای سوسیالیستی باید دارای مضمون ذیل باشد: بسط و توسعه مناسبات دوستی، کمک متقابل و همکاری بین کشورهای اردوی سوسیالیستی مبتنی بر پایه اصل همکاری انترناسیونالیزم پرولتری، مبارزه در راه همزیستی مسالمت آمیز با کشورهای دارای نظامهای اجتماعی گوناگون بر اساس اصول پنجگانه و مبارزه علیه سیاست تجاوز و جنگ امپریالیزم و پشتیبانی از مبارزات انقلابی خلقها و ملل ستمدیده. تمام این سه نکته رابطه متقابله داشته از یک دیگر جدایی ناپذیر بوده و از یکی از آنها هم نمیتوان صرف نظر کرد.